Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
vibration
لرزش ماساژ دادن
Other Matches
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
ماساژ
massages
ماساژ
massaging
ماساژ
massaged
ماساژ
gum massager
کرم ماساژ
vibrators
دستگاه ماساژ
vibrator
دستگاه ماساژ
aromatherapy
معالجه توسط ماساژ با روغن معطر
chiropractic
فن ماساژ وجابجا کردن ستون فقرات
aromatherapist
معالجهگر که از ماساژ با روغنهای معطر استفاده میکند
frissons
لرزش
fremitus
لرزش
flutters
لرزش
fluttering
لرزش
tremors
لرزش
fluttered
لرزش
vibration
لرزش
tremor
لرزش
palpitations
لرزش
palpitation
لرزش
flutter
لرزش
succussion
لرزش
frisson
لرزش
quaking
لرزش
tremour
لرزش
tremolo
لرزش
quake
لرزش
trembling
لرزش
quaked
لرزش
tremulously
با لرزش
quakes
لرزش
tremblement
لرزش
fluttering
لرزش اهتزاز
boom swing
ناحیه لرزش
tremulant
ترسان لرزش
trilled
لرزش صدا
quaking
لرزش داشتن
magnetic ripple
لرزش مغناطیسی
succussion
لرزش مایعات
quaked
لرزش داشتن
quakes
لرزش داشتن
flutter
لرزش اهتزاز
flutters
لرزش اهتزاز
fluttered
لرزش اهتزاز
quake
لرزش داشتن
trill
لرزش صدا
tremulous
لرزش دار
shimmy
لرزش داشتن
shaking
لرزش نوسان
shaking
لرزش تزلزل
shimmey
لرزش داشتن
shakes
لرزش نوسان
trepidation
لرزش رعشه
shake
لرزش نوسان
shake
لرزش تزلزل
titubation
لرزش تلوتلوخوردن
tremolant
لرزش دار
tremolant
موجد لرزش
shakes
لرزش تزلزل
thirl
لرزش طنین
tremulant
لرزش دار
aflutter
در حال لرزش
trills
لرزش صدا
tirl
مرتعش کردن لرزش
tremolo
لرزش صدا تحریر
sbend distortion
لرزش تصویر رادار
vibratile
قابل لرزش و ارتعاش جنبنده
As you make your bed so you must lie on it
<idiom>
هر کسی که خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه
scurve distortion
لرزش تصویر رادار در اثرحرکت انتن
quaver
لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
quavers
لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
quavered
لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
quavering
لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
To accpt the consequences . to face the music .
پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
sbend distortion
لرزش تصویر دراثر حرکت زیگزاکی انتن رادار
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
crystal
قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
crystals
قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
house
منزل دادن پناه دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
develops
بسط دادن پرورش دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com