English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
velocity stacks لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
Other Matches
mouthpiece لوله هوای غواص
mouthguard لوله هوای غواص
mouthpieces لوله هوای غواص
priming پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
purge valve لوله مخصوص بیرون فرستادن اب از ماسک بافشار هوای بینی
cylinder block boring machine دستگاه سوراخ کننده بدنه سیلندر ماشین مته بلوک سیلندر
actuating cylinder سیلندر پیستون عمل کننده سیلندر محرک
compensating port مدخلی در سیلندر اصلی ترمزکه در مواقعی که از ترمزاستفاده نمیشود سیلندر چرخ را به تانک روغن متصل کرده و از انبساط سیال در اثرگرما و نهایتا در گیر شدن ترمزها جلوگیری میکند
flat twin engine موتور بوکسر دو سیلندر موتور سیلندر متقابل با دوسیلندر
plenum method طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
intubate لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
fog lookouts دیدبانهای هوای نامساعد دیدبان هوای بد
turbocharger گرم کننده هوای کاربوراتور انباره هوای کاربوراتور
turbojet توربین هوای فشرده کمپرسور هوای فشرده
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
hosing لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hoses لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hosed لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hose لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
elvate بالا بردن بالابردن لوله حرکت دادن لوله جنگ افزار در برد
muzzle burst ترکش گلوله در داخل لوله یاجلوی لوله توپ
go devil لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
breech end انتهای لوله توپ یا تفنگ ابتدای جان لوله
effluvium پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
thermionic tube لوله الکترونی که دران الکترون بوسیله حرارت دادن به الکترود منتشر میشود لوله گرمایونی
cannon لوله ومتعلقات توپ توپخانه لوله دار
cannons لوله ومتعلقات توپ توپخانه لوله دار
cylinders سیلندر
cylinder سیلندر
jack ring حلقهای استوانهای که جهت نصب لوله جداریا بیرون کشیدن لوله از خاک به صورت طوق محافظ از ان استفاده میشود
rigatoni رشته فرنگی لوله لوله وکوتاه
vas deferens لوله خروجی بیضه لوله منی
gas bubbler سیلندر گاز
swept volume حجم سیلندر
liner بوش سیلندر
double acting cylinder سیلندر دوطرفه
cylinder fins تیغههای سیلندر
oxygen cylinder سیلندر اکسیژن
single acting cylinder سیلندر یک طرفه
gas cylinder سیلندر گاز
two cylinder engine موتور دو سیلندر
single cylinder engine موتور یک سیلندر
liners بوش سیلندر
cylinder capacity فضای سیلندر
six cylinder engine موتور شش سیلندر
pump cylinder سیلندر پمپ
cylinder capacity حجم سیلندر
pump barrel سیلندر تلمبه
cylinder block بلوک سیلندر
gas from cylinder گاز سیلندر
cylinder liner بوش سیلندر
cylinder pad پایه سیلندر
bottled gas گاز سیلندر
drum درام سیلندر استوانه
cylinder gas گاز داخل سیلندر
drummed درام سیلندر استوانه
cylinder jacket استری داخل سیلندر
cylinder skirt حاشیه یا دامنه سیلندر
cylinder flange فلانج یا لبه سیلندر
bore قطر داخلی سیلندر
eight cylinder engine موتور هشت سیلندر
bores قطر داخلی سیلندر
gas cylinder valve شیر سیلندر گاز
opposed piston engine موتور سیلندر روبرو
gini coefficient شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
actuator سیلندر پیستون عمل کننده
balanced actuator سیلندر پیستون محرک هیدرولیکی
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
base circle هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
to pipeline با خط لوله لوله کشی کردن
oviduct لوله رحمی لوله فالوپ
water pipe لوله مخصوص لوله کشی اب
sockets بست لوله دوراهی لوله
spigot لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
angle of depression میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
pipeline assets وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
flash tube لوله حامل جرقه چاشنی لوله رابط چاشنی با خرج انفجار
dock receipt قبض رسید ورود کشتی برای تعمیر اعلام ورود کشتی برای تعمیر
brake mean effective pressure مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
back to battery برگشت لوله به حالت اول عمل برگشت لوله توپ
clearance volume کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
no set مساوی
adequate مساوی
squares مساوی
hikiwate مساوی
equalise مساوی
draw مساوی
euqal مساوی
all مساوی
all square مساوی
squared مساوی
all- مساوی
square مساوی
split مساوی
identical مساوی
squaring مساوی
save off مساوی
tie مساوی
ties مساوی
even <adj.> مساوی
equivalent مساوی
bracketed مساوی
identic مساوی
peels مساوی
plus/equals key مساوی
draws مساوی
equivalents مساوی
peel مساوی
x engine موتور پیستونی با چهار ردیف سیلندر که از نمای روبروبصورت ایکس قرار گرفته اند
broad arrow engine موتور پیستونی با سه ردیف سیلندر که با زاویه کمتر از09 درجه نسبت به یکدیگرقرارگرفته اند
equalizes مساوی کردن
nonpareil غیر مساوی
moiety قسمت مساوی
equalled برابر مساوی
equalize مساوی کردن
equidistance مسافت مساوی
go halves <idiom> تقسیم مساوی
equaling برابر مساوی
equalises مساوی کردن
equaled برابر مساوی
On an equal footing. بر پایه مساوی
equal برابر مساوی
measure up <idiom> مساوی بودن
equally <adv.> به طور مساوی
just as well <adv.> به طور مساوی
part جزء مساوی
equalizing مساوی کردن
equalised مساوی کردن
equalized مساوی کردن
paripassu مساوی همدرجه
tie vote اراء مساوی
even تراز مساوی
equalling برابر مساوی
equals برابر مساوی
equalising مساوی کردن
adequate مساوی ساختن
dead even کاملا مساوی
collimating sight دوربین نشانه روی لوله توپ به هدف دوربین منطبق کننده لوله و هدف
equates برابرگرفتن مساوی پنداشتن
isoelectric دارای فشارالکتریکی مساوی
isotonic دارای کشش مساوی
equated برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equiangular دارای زوایای مساوی
isodiametric دارای قطر مساوی
equate برابرگرفتن مساوی پنداشتن
isodiametric دارای ابعاد مساوی
chronologer مساوی است بازاقخگخمخلهسف
stand off مساوی یاهیچ به هیچ
stand-off مساوی یاهیچ به هیچ
equaliser امتیاز مساوی کننده
homographic مساوی از حیث املاء
equidistant دارای مسافت مساوی
three square دارای سه ضلع مساوی
stand-offs مساوی یاهیچ به هیچ
h engine موتور پیستونی با دو ردیف سیلندر روبروی قائم دوتایی و با دو میل لنگ که به خروجی مرکزی متصل شده اند
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
to add equals اعداد مساوی را با هم جمع کردن
isotonic دارای اهنگ مساوی هم توان
equimolal دارای غلظت ملکولی مساوی
equicaloric دارای کالری و نیروی مساوی
ana ازهر کدام بمقدار مساوی
tie-breaks بهم خوردن وضع مساوی
isodynamic دارای نیروی مغناطیسی مساوی
tie-break بهم خوردن وضع مساوی
tie break بهم خوردن وضع مساوی
equally بیک درجه بطور مساوی
coursed rubble masonry سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
equalised مساوی یاهم شکل کردن
equals : برابر شدن با مساوی بودن
skittering ماهیگیری با نخ و چوب به میزان مساوی
deuce مساوی در امتیاز 41 که به 61 ختم میشود
equalled : برابر شدن با مساوی بودن
equaling : برابر شدن با مساوی بودن
equal : برابر شدن با مساوی بودن
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
equaled : برابر شدن با مساوی بودن
equalises مساوی یاهم شکل کردن
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
spacing در فواصل مساوی تقسیم بندی
equalising مساوی یاهم شکل کردن
equalize مساوی یاهم شکل کردن
equalized مساوی یاهم شکل کردن
like as we lie طرفین دارای ضربات مساوی
equalizing مساوی یاهم شکل کردن
equalizes مساوی یاهم شکل کردن
equalling : برابر شدن با مساوی بودن
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
furlong واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
furlongs واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
sou مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک
air blast هوای دم
moist air هوای تر
petticoatsfever هوای زن
choke bore روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
neck and neck <idiom> درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
sit on a lead بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com