English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
relieving officer مامور اعانه فقرا
Other Matches
outdoor relief اعانه بمردمی که بیرون ازبنگاه اعانه زندگی می کنند
subvention اعانه تخصیص اعانه
the poor فقرا
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
soup kitchen محل اطعام فقرا
soup kitchens محل اطعام فقرا
sustentative کمک کننده به فقرا
them and us آن کله گنده ها و ما فقیر فقرا
ghettoize تبدیل کردن به محله اقلیت هاو فقرا
delegate مامور فرستاده مامور کردن
delegated مامور فرستاده مامور کردن
delegates مامور فرستاده مامور کردن
delegating مامور فرستاده مامور کردن
contribution اعانه
contributions اعانه
handout اعانه
pauper relief اعانه
relief اعانه
handout اعانه
handouts اعانه
subsidy اعانه
subescription پول اعانه
bounty اعانه شهامت
relief fund وجوه اعانه
money box صندوق اعانه
contributor اعانه دهنده
contributors اعانه دهنده
contribute اعانه دادن
contributed اعانه دادن
contributes اعانه دادن
contributing اعانه دادن
poor box صندوق اعانه
grant in aid اعانه ملی
money-boxes صندوق اعانه
money-box صندوق اعانه
fund-raising گردآوری اعانه
subscribers اعانه دهنده
benefit احسان اعانه
benefiting احسان اعانه
subscriber اعانه دهنده
benefited احسان اعانه
benefited اعانه سود بردن
grant کمک دولتی اعانه
benefiting اعانه سود بردن
granted کمک دولتی اعانه
subsoription پول یاوجه اعانه
to go on the parish اعانه محلی گرفتن
benefit اعانه سود بردن
grants کمک دولتی اعانه
sustentation fund اعانه برای روحانیون بی نوا
pauper list صورت گدایان یا اعانه بگیران
pauperism اعانه بگیری گروه گدایان
community chest صندوق اعانه برای امورخیریه
benefit نمایش برای جمع اوری اعانه .
benefited نمایش برای جمع اوری اعانه .
benefiting نمایش برای جمع اوری اعانه .
casual poor کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
out relief دستگیری مردمی که در بنگاه اعانه بودباش ندارند
subvention اعانه نقدی دولت به بنگاه عام المنفعه
contributions جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
contribution جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
commissioners مامور
agents مامور
bedel مامور
bedell مامور
functionery مامور
agent مامور
commissionaires مامور
commissionaire مامور
officers مامور
functionaries مامور
officer مامور
appointed مامور
missionary مامور
official مامور
ranksman مامور صف
pursuivant مامور
missionaries مامور
commissioner مامور
functionary مامور
consular officer مامور کنسولی
counterspy مامور ضد جاسوسی
officer مامور متصدی
custom assersor مامور گمرک
customs appraisor مامور گمرک
diplomatic agent مامور سیاسی
bumbailiff مامور اجرا
officers مامور متصدی
inquisitor مامور تحقیق
inquisitors مامور تحقیق
investigator مامور تحقیق
investigators مامور تحقیق
scout مامور اکتشاف
scouted مامور اکتشاف
scouts مامور اکتشاف
attackman مامور حمله
assignee نماینده مامور
typographer مامور چاپخانه
on sentry مامور نگهبانی
pointsman مامور راهنمائی
purchasing officer مامور خرید
secret agents مامور مخفی
revenuer مامور مالیاتی
send on duty مامور کردن
sergeant at arms مامور اجرا
tollman مامور نواقل
waggoner مامور واگن
police officer مامور پلیس
police officers مامور پلیس
lictor مامور اجرا
mole مامور مخفی
defector in place مامور مخفی
customs officer مامور گمرک
diplomatic officer مامور سیاسی
envoi مامور نماینده
executive bailiff مامور اجرا
file clerk مامور بایگانی
he was ordered to europe او مامور اروپا شد
secret agent مامور مخفی
hangman مامور اعدام
envoy فرستاده مامور
bailiff مامور اجرا
envoy مامور نماینده
appoints مامور کردن
appoint مامور کردن
auditors مامور رسیدگی
bureaucrat مامور اداری
auditor مامور رسیدگی
bureaucrats مامور اداری
probation officers مامور نافر
High Commissioners مامور عالیرتبه
High Commissioner مامور عالیرتبه
envoys مامور نماینده
sergeants مامور اجرا
sergeant مامور اجرا
communicant مامور ابلاغ
communicants مامور ابلاغ
policemen مامور پلیس
policeman مامور پلیس
executioners مامور اعدام
hangmen مامور اعدام
bailiffs مامور اجرا
envoys فرستاده مامور
paymasters مامور پرداخت
executor مامور اجرا
emissaries مامور مخفی
executioner مامور اعدام
censored مامور سانسور
censoring مامور سانسور
censors مامور سانسور
emissary مامور مخفی
emissary مامور سری
paymaster مامور پرداخت
executors مامور اجرا
probation officer مامور نافر
censor مامور سانسور
emissaries مامور سری
pontoneer مامور پل موقت سازی
pontonier مامور پل موقت سازی
he was appointed to inspect it مامور شد ان را بازرسی کند
fireman مامور اتش نشانی
master in lunacy مامور رسیدگی به دیوانگی ها
lord advocate دادستان کل مامور به اسکاتلند
justiciar مامور قضایی عالیرتبه
firemen مامور اتش نشانی
press agent مامور اگهی و تبلیغ
to send upon an e مامور سفارت کردن
tidewaiter مامور گمرک لب دریا
truck master مامور یا سرپرست چندکامیون
sergeant at arms مامور اجرا و انتظامات
scrutineer مامور شمارش ارا
scambler مدافع مامور مانوربالا
raiding party قسمت مامور کمین
rading party قسمت مامور دستبرد
dustman مامور تنظیف خاکروبه بر
pursuivant مامور ابلاغ یا اخطاریه
dustmen مامور تنظیف خاکروبه بر
commission حق العمل مامور شدن
commissioning حق العمل مامور شدن
aid man مامور کمکهای اولیه
fireguards مامور اتش نشانی
commissions حق العمل مامور شدن
barrier patrol گشتی مامور موانع
affiliation with the department of defen مامور به وزارت جنگ
lifeguard مامور نجات غریق
lifeguards مامور نجات غریق
catchpoll مامور اخذ مالیات
bailiwick ناحیه قلمرو مامور
apparitor چاووش مامور اجراء
catchpole مامور اخذ مالیات
fireguard مامور اتش نشانی
officers مامور کارمند اداری
officer مامور کارمند اداری
firefighter مامور اتش نشانی
publican مامور وصول مالیات
publicans مامور وصول مالیات
fire fighter مامور اتش نشانی
firefighters مامور اتش نشانی
water bailiffs مامور تفتیش کشتیها در بندر
raiding party قسمت مامور دستبرد یا تاخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com