English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
harbor master مامور تنظیم حمل ونقل وامور بندرگاه
Other Matches
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
delegates مامور فرستاده مامور کردن
delegated مامور فرستاده مامور کردن
delegating مامور فرستاده مامور کردن
delegate مامور فرستاده مامور کردن
harboring بندرگاه
harbors بندرگاه
harbour بندرگاه
harbours بندرگاه
harbor بندرگاه
harbouring بندرگاه
harboured بندرگاه
haven بندرگاه
harbored بندرگاه
port بندرگاه
quay بندرگاه
quays بندرگاه
strands کرانه بندرگاه
strand کرانه بندرگاه
they p tack to the harbour برگشتندبه بندرگاه
sight adjustment تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
camera station ایستگاه تنظیم عکاسی هوایی نقطه تنظیم دوربین
tunes تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tune تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
transported حمل ونقل
haul حمل ونقل
forwarding حمل ونقل
transport حمل ونقل
transporting حمل ونقل
transports حمل ونقل
transportation حمل ونقل
hauls حمل ونقل
hauled حمل ونقل
hauling حمل ونقل
tune تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
tunes تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
free docks نوعی قرارداد که در ان کالا را دربندر مبدا به بندرگاه تحویل می دهند
conveying capacity فرفیت حمل ونقل
common carrier متصدی حمل ونقل
forwarding agent متصدی حمل ونقل
cabotage حمل ونقل ساحلی
portability قابلت حمل ونقل
carry حمل ونقل کردن
cost of transport قیمت حمل ونقل
wagoner متصدی حمل ونقل
amphibious lift حمل ونقل اب خاکی
carries حمل ونقل کردن
carrying حمل ونقل کردن
carried حمل ونقل کردن
transportable قابل حمل ونقل
portable قابل حمل ونقل
cto عامل حمل ونقل ترکیبی
motor transport حمل ونقل به وسیله خودرو
ammunition lift capability فرفیت حمل ونقل مهمات
air delivery حمل ونقل از راه هوا
transport means وسیله بارکشی یاحمل ونقل
toted حمل ونقل کردن سوق دادن
mto عامل حمل ونقل چند نوعه
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
carrier's risk ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
lighterage حمل ونقل کالا بوسیله دوبه
toting حمل ونقل کردن سوق دادن
totes حمل ونقل کردن سوق دادن
tote حمل ونقل کردن سوق دادن
pages انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
paged انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
page انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
gangplanks سکوب قابل حمل ونقل کشتی و غیره
pay load اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل
gangplank سکوب قابل حمل ونقل کشتی و غیره
dead weights وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead weight وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
unhandy ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
jet star نوعی هواپیمای کوچک حمل ونقل چهار موتوره جت
calibration تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
rheostatic دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
rheostat دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
bat money فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
bat allowance فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
motor pool گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت
sight alinement تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
haulage پولی که راه اهن بابت حمل ونقل قطارهای بیگانه در مسیر خود میگیرد
go no go اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
sidelay تنظیم کننده کناره کاغذ وسیله تنظیم کناره کاغذ درماشین چاپ
adjusting ring حلقه تنظیم زمان ماسوره حلقه تنظیم
missionary مامور
missionaries مامور
commissioners مامور
commissioner مامور
functionery مامور
pursuivant مامور
ranksman مامور صف
functionary مامور
officers مامور
functionaries مامور
appointed مامور
agents مامور
agent مامور
official مامور
officer مامور
commissionaire مامور
commissionaires مامور
bedel مامور
bedell مامور
emissary مامور سری
emissaries مامور مخفی
emissary مامور مخفی
police officer مامور پلیس
bailiffs مامور اجرا
secret agents مامور مخفی
auditor مامور رسیدگی
bailiff مامور اجرا
executor مامور اجرا
assignee نماینده مامور
executors مامور اجرا
attackman مامور حمله
pointsman مامور راهنمائی
emissaries مامور سری
police officers مامور پلیس
secret agent مامور مخفی
scout مامور اکتشاف
appoints مامور کردن
sergeants مامور اجرا
typographer مامور چاپخانه
sergeant مامور اجرا
policemen مامور پلیس
appoint مامور کردن
policeman مامور پلیس
officers مامور متصدی
auditors مامور رسیدگی
he was ordered to europe او مامور اروپا شد
scouted مامور اکتشاف
scouts مامور اکتشاف
censor مامور سانسور
envoys فرستاده مامور
censored مامور سانسور
envoys مامور نماینده
executioner مامور اعدام
executioners مامور اعدام
probation officer مامور نافر
envoy فرستاده مامور
waggoner مامور واگن
censoring مامور سانسور
censors مامور سانسور
envoy مامور نماینده
officer مامور متصدی
probation officers مامور نافر
investigator مامور تحقیق
counterspy مامور ضد جاسوسی
investigators مامور تحقیق
inquisitor مامور تحقیق
revenuer مامور مالیاتی
inquisitors مامور تحقیق
on sentry مامور نگهبانی
paymasters مامور پرداخت
purchasing officer مامور خرید
lictor مامور اجرا
diplomatic officer مامور سیاسی
diplomatic agent مامور سیاسی
customs officer مامور گمرک
customs appraisor مامور گمرک
custom assersor مامور گمرک
envoi مامور نماینده
hangmen مامور اعدام
paymaster مامور پرداخت
consular officer مامور کنسولی
hangman مامور اعدام
High Commissioner مامور عالیرتبه
High Commissioners مامور عالیرتبه
tollman مامور نواقل
bureaucrat مامور اداری
bumbailiff مامور اجرا
send on duty مامور کردن
file clerk مامور بایگانی
sergeant at arms مامور اجرا
mole مامور مخفی
defector in place مامور مخفی
communicant مامور ابلاغ
communicants مامور ابلاغ
executive bailiff مامور اجرا
bureaucrats مامور اداری
dustman مامور تنظیف خاکروبه بر
fireguards مامور اتش نشانی
fireguard مامور اتش نشانی
lord advocate دادستان کل مامور به اسکاتلند
he was appointed to inspect it مامور شد ان را بازرسی کند
rading party قسمت مامور دستبرد
officers مامور کارمند اداری
press agent مامور اگهی و تبلیغ
to send upon an e مامور سفارت کردن
pursuivant مامور ابلاغ یا اخطاریه
lifeguard مامور نجات غریق
lifeguards مامور نجات غریق
firefighters مامور اتش نشانی
raiding party قسمت مامور کمین
firefighter مامور اتش نشانی
officer مامور کارمند اداری
tidewaiter مامور گمرک لب دریا
fireman مامور اتش نشانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com