Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
nark
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
Other Matches
counterspy
مامور ضد جاسوسی
police officer
مامور پلیس
police officers
مامور پلیس
policeman
مامور پلیس
policemen
مامور پلیس
delegate
مامور فرستاده مامور کردن
delegated
مامور فرستاده مامور کردن
delegates
مامور فرستاده مامور کردن
delegating
مامور فرستاده مامور کردن
clandestinity
خفیه
stealth
خفیه
policing district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct
[American E]
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
stealth
خفیه کاری حرکت دزدکی
spies
جاسوسی کردن
spied
جاسوسی کردن
spionnage
جاسوسی کردن
spial
جاسوسی کردن
espy
جاسوسی کردن
espying
جاسوسی کردن
espies
جاسوسی کردن
espied
جاسوسی کردن
spy
جاسوسی کردن
to spy
جاسوسی کردن
stag
جاسوسی کردن
stags
جاسوسی کردن
fink
اعتصاب شکن جاسوسی کردن
finks
اعتصاب شکن جاسوسی کردن
pickeer
لاس زدن جاسوسی کردن
rading party
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
espionage
جاسوسی کردن کسب خبر از دشمن کردن مراقبت دشمن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to call 911
[American English]
تلفن اضطراری کردن
[به پلیس یا آتش نشانی]
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
appoint
مامور کردن
send on duty
مامور کردن
appoints
مامور کردن
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
to send upon an e
مامور سفارت کردن
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
to p a soldier to duty
سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
tight end
مهاجم گوش مامور سد کردن و دریافت توپ
liter any executor
کسیکه مامور چاپ کردن تالیفات نویسنده ایی میشود
attach
منتصب کردن مامور کردن
launch
روانه کردن مامور کردن
launched
روانه کردن مامور کردن
launches
روانه کردن مامور کردن
launching
روانه کردن مامور کردن
attaching
منتصب کردن مامور کردن
attaches
منتصب کردن مامور کردن
counterespionage
ضد جاسوسی
spionnage
جاسوسی
espionage
جاسوسی
counter-espionage
ضد جاسوسی
counter espionage
ضد جاسوسی
espial
جاسوسی
serviced
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
spial
عملیات جاسوسی
industrial espionage
جاسوسی صنعتی
fifth column
دستگاه جاسوسی
industrial espionage
جاسوسی در صنعت
counterintelligence
سازمان ضد جاسوسی
espial
عملیات جاسوسی
intelligence
خبرگیری جاسوسی
Counter – espionage operations k.
عملیات ضد جاسوسی
spying
عمل جاسوسی
spial officer
افسر عملیات جاسوسی
espial officer
افسر عملیات جاسوسی
he was shot for a spy
او به جرم جاسوسی تیرباران شد
fifth cloumn
مامورین سازمانهای جاسوسی
espial
جاسوسی عمل مخفی انجام دادن
barrier forces
نیروهای مامور سد کردن راه دشمن نیروهای حفافت ازموانع
hunter track
مسیر اکتشافی کشتی مین یاب یا مامور کشف و خنثی کردن مین
polices
پلیس
policed
پلیس
police
پلیس
german shepherd
سگ پلیس
bobbies
پلیس
police dog
سگ پلیس
guard dog
سگ پلیس
cop
پلیس
cops
پلیس
gendarme
پلیس
bobby
پلیس
constable
پلیس
constables
پلیس
K9
[canine]
سگ پلیس
gendarmes
پلیس
Big Brother
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
police power
نیروی پلیس
police force
نیروی پلیس
border police
پلیس مرزبانی
border guard
پلیس مرزبانی
police station
ایستگاه پلیس
police reporter
مخبر پلیس
police calls
استمداد پلیس
police office
پاسگاه پلیس
flatfoot
پلیس گشتی
paddywagon
اتومبیل پلیس
police station
مرکز پلیس
police forces
دادگاه پلیس
patrol wagon
اتومبیل پلیس
plainclothesman
پلیس مخفی
police power
دادگاه پلیس
police stations
ایستگاه پلیس
police forces
نیروی پلیس
police force
دادگاه پلیس
frontier police
پلیس مرزبانی
local building inspector
پلیس ساختمان
vice squad
جوخه پلیس
patrolman
پلیس گشتی
shore patrol
پلیس ساحلی
vice squads
جوخه پلیس
runners
افسر پلیس
runner
افسر پلیس
Interpol
پلیس بینالمللی
patrolmen
پلیس گشتی
police stations
مرکز پلیس
battle lights
چراغ پلیس
police officer
افسر پلیس
road guard
پلیس راه
police officers
افسر پلیس
shore patrol
پلیس نیروی دریایی
filth
[British E]
پلیس
[اصطلاح روزمره]
cop
پلیس
[اصطلاح روزمره]
give in charge
تحویل پلیس دادن
black Maria
اتومبیل گشتی پلیس
rozzer
[British E]
پلیس
[اصطلاح روزمره]
black Marias
اتومبیل گشتی پلیس
police raid
ورود ناگهانی پلیس
round-up
ورود ناگهانی پلیس
bust
[colloquial]
ورود ناگهانی پلیس
police raid
حمله ناگهانی پلیس
round-up
حمله ناگهانی پلیس
bust
[colloquial]
حمله ناگهانی پلیس
posse comitatus
دسته افراد پلیس
mountie
پلیس سوار کانادا
raids
ورود ناگهانی پلیس
under police surveillance
تحت نظر پلیس
raiding
ورود ناگهانی پلیس
peelers
اسباب پوست کن پلیس
constableship
وفیفه یا رتبه پلیس
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
raid
ورود ناگهانی پلیس
peeler
اسباب پوست کن پلیس
turn over to the police
تحویل پلیس دادن
The police held the crowd back.
پلیس جمعیت را عقب زد
raided
ورود ناگهانی پلیس
squad car
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
pig
[American E]
پلیس
[اصطلاح تحقیر آمیز]
give a person in charge
کسی را تحویل پلیس دادن
posses
دسته افراد پلیس جماعت
gestapo
گشتاپو سازمان پلیس مخفی
squad cars
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
concierge
پلیس محافظ درب ورودی
concierges
پلیس محافظ درب ورودی
posse
دسته افراد پلیس جماعت
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
He is known to the police .
هویتش نزد پلیس معلوم است
The police officer took down the car number .
افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
police states
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
The thief surrender himself to the police.
سارق خود را تسلیم پلیس کرد
dog watch
پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
police state
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
large scale raid
حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
copper
[police officer]
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
to search
[for]
[someone]
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
The details of the report were verified by the police.
جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
agent
مامور
functionery
مامور
agents
مامور
commissioners
مامور
functionary
مامور
ranksman
مامور صف
commissionaire
مامور
commissioner
مامور
officers
مامور
pursuivant
مامور
officer
مامور
appointed
مامور
commissionaires
مامور
missionaries
مامور
bedell
مامور
bedel
مامور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com