English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
jisen مبارزه واقعی
Other Matches
cambridge equation نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
absolute altimeter ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
architecture proper معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
campaigned مبارزه
campaign مبارزه
struggle مبارزه
struggles مبارزه
struggling مبارزه
campaigning مبارزه
struggled مبارزه
campaigns مبارزه
fights مبارزه
bu مبارزه
kumite مبارزه
fight مبارزه
turn to مبارزه
election campaign مبارزه انتخاباتی
jiya kumite مبارزه ازاد
combats مبارزه کردن
combating مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
combat مبارزه کردن
kachi make مبارزه تا مرگ
kyorougei مبارزه تکواندو
battle مبارزه ستیز
sensei مبارزه مسابقهای
battled مبارزه ستیز
battles مبارزه ستیز
battling مبارزه ستیز
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
press campaign مبارزه مطبوعاتی
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
defied به مبارزه طلبیدن
jousts مبارزه کردن
economic warfare مبارزه اقتصادی
combativeness مبارزه طلبی
defiance مبارزه طلبی
challenger مبارزه طلب
challengers مبارزه طلب
electioneering مبارزه انتخاباتی
class struggle مبارزه طبقهای
class struggle مبارزه طبقاتی
challengo مبارزه کردن
jousting مبارزه کردن
jousted مبارزه کردن
defies به مبارزه طلبیدن
defy به مبارزه طلبیدن
defying به مبارزه طلبیدن
brave به مبارزه طلبیدن
braved به مبارزه طلبیدن
braver به مبارزه طلبیدن
braves به مبارزه طلبیدن
joust مبارزه کردن
bravest به مبارزه طلبیدن
braving به مبارزه طلبیدن
budo روش مبارزه
passive مبارزه منفی
passives مبارزه منفی
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
outdare به مبارزه طلبیدن
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
hajime اغاز مبارزه کاراته
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
swordplay مبارزه زور ازمایی
tatemi میدان مبارزه کاراته
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
to take up the glove قبول مبارزه کردن
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
struggle for existence مبارزه برای زندگی
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
combatant جنگی مبارزه طلب
combatants جنگی مبارزه طلب
struggle for survival مبارزه برای بقاء
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
champions مبارزه دفاع کردن از
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
championing مبارزه دفاع کردن از
championed مبارزه دفاع کردن از
champion مبارزه دفاع کردن از
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
pits درگود مبارزه قرار دادن
pit درگود مبارزه قرار دادن
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
McCoy واقعی
positive واقعی
ex post واقعی
veridical واقعی
unfeigned واقعی
true life واقعی
card-carrying واقعی
ex post saving واقعی
actuals واقعی
very واقعی
concrete : واقعی
objective واقعی
essential واقعی
factual واقعی
righted واقعی
objectives واقعی
virtual واقعی
literal واقعی
essentials واقعی
lifelike واقعی
veracious واقعی
veritable واقعی
real واقعی
actual واقعی
factually واقعی
righting واقعی
right واقعی
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
true complement متمم واقعی
truest واقعی حقیقی
genuine واقعی حقیقی
real واقعی موجود
incidental expenses هزینههای واقعی
true form فرم واقعی
objective value ارزش واقعی
objective data دادههای واقعی
put into practice واقعی کردن
never-never land غیر واقعی
never-never غیر واقعی
real wage مزد واقعی
down-to-earth حقیقی واقعی
insubstantial غیر واقعی
real address آدرس واقعی
real anxiety اضطراب واقعی
real assets دارائیهای واقعی
real numbers اعداد واقعی
real capital سرمایه واقعی
real costs هزینههای واقعی
real earnings درامدهای واقعی
real fluid سیال واقعی
real income درامد واقعی
real value ارزش واقعی
real storage انباره واقعی
out of pocket expenses هزینه واقعی
airy-fairy غیر واقعی
true vertical قائم واقعی
real memory حافظه واقعی
true slump نشست واقعی
true power توان واقعی
true complement مکمل واقعی
matter of fact بطور واقعی
matter-of-fact بطور واقعی
down to earth حقیقی واقعی
real score نمره واقعی
real sector بخش واقعی
real mode حالت واقعی
truer واقعی حقیقی
actual velocity سرعت واقعی
actual damage خسارت واقعی
implement واقعی کردن
actual expenses مخارج واقعی
actual income درامد واقعی
carry ineffect واقعی کردن
actualize واقعی کردن
actualise [British] واقعی کردن
actual key کلید واقعی
actual load بار واقعی
actual loss زیان واقعی
actual parameter پارامتر واقعی
actual cost هزینه واقعی
put ineffect واقعی کردن
life size اندازه واقعی
life-size اندازه واقعی
make something happen واقعی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com