Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
premonitory
متضمن اخطار قبلی
Other Matches
premonitions
اخطار قبلی
forewarning
اخطار قبلی
premonition
اخطار قبلی
at ten minutes notice
با ده دقیقه اخطار قبلی
writ of error
قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
provisional ball
گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
prior admission
اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
informational
متضمن
embody
متضمن
embodies
متضمن
embodying
متضمن
embodied
متضمن
containing
متضمن
underlying
متضمن
mission type
متضمن ماموریت
invitatory
متضمن دعوت
inclusively
بطور متضمن
presupposes
متضمن بودن
presupposed
متضمن بودن
fatidic
متضمن پیشگویی
presuppose
متضمن بودن
exonerative
متضمن معافیت
presupposing
متضمن بودن
embodied
متضمن بودن
prophetical
متضمن پیشگویی
punitory
متضمن مجازات
purposive
متضمن مقصود
retaliator
متضمن تلافی
embodies
متضمن بودن
interdictory
متضمن نهی
embodying
متضمن بودن
pergnant
حاصلخیز متضمن
comprising
دربرگیرنده متضمن
expositorv
متضمن تفسیر
torturous
متضمن زجروشکنجه
embody
متضمن بودن
declaratory
متضمن بیان
telic
متضمن نتیجه غایی
theorematic
متضمن برهان قضیهای
tortuose
متضمن شبه جرم
invocatory
متضمن دعا استمدادی
good-humoured
متضمن خوش خلقی
good humoured
متضمن خوش خلقی
proclamatory
متضمن اگهی یا اعلام
modificatory
متضمن تعدیل یااصلاح
entailed
متضمن بودن دربرداشتن
directive
متضمن دستور امریه
directives
متضمن دستور امریه
gestural
متضمن حرکات واشارات
retributive
متضمن مکافات جزایی
entails
متضمن بودن دربرداشتن
entail
متضمن بودن دربرداشتن
entailing
متضمن بودن دربرداشتن
refutative
تکذیب کننده متضمن جواب رد
refutatory
تکذیب کننده متضمن جواب رد
exclamatory
شگفت اور متضمن فریاد
sinecure
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
gesticulatory
متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
sinecures
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
it spells ruin to the workmen
متضمن خانه خرابی کارگران است
prognosticative or ticatory
خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی
escapism
هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
caveatemptor
اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
noticing
اخطار
noticed
اخطار
talking-to
اخطار
talking to
اخطار
notices
اخطار
caveats
اخطار
premonition
اخطار
premonitions
اخطار
bidding
اخطار
tip off
اخطار
tip-off
اخطار
tip-offs
اخطار
monition
اخطار
caveat
اخطار
notice
اخطار
penalties
اخطار
warnings
اخطار
signalled
اخطار
signal
اخطار
signaled
اخطار
warning line
خط اخطار
yello card
اخطار
warning
اخطار
prenotion
اخطار
notification
اخطار
penalty
اخطار
injunction
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
warn
اخطار کردن به
warner
اخطار کننده
warns
اخطار کردن به
until further notice
تا اخطار ثانوی
premonitory
اخطار کننده
penalty
پنالتی اخطار
till further notice
تا اخطار ثانوی
caveat emptor
اخطار به خریدار
caveat subscriptor
اخطار به عضو
cautions
اخطار کردن به
cognizance
اخطار رسمی
cautioning
اخطار توجه
cautioning
اخطار کردن به
warned
اخطار کردن به
cautioned
اخطار توجه
cautioned
اخطار کردن به
caution
اخطار توجه
caution
اخطار کردن به
admonishment
اخطار تنبیه
caveat venditor
اخطار به فروشنده
caveat subscriptor
اخطار به مشترک
signaller
اخطار کننده
notifying
اخطار کردن به
notifies
اخطار کردن به
points of order
اخطار نظامنامهای
notified
اخطار کردن به
citing
اخطار کردن
cites
اخطار کردن
point of order
اخطار نظامنامهای
cited
اخطار کردن
cite
اخطار کردن
penalties
پنالتی اخطار
previse
اخطار کردن
denunciations
اخطار تهدیدامیز
notifiable
اخطار کردنی
misfeasance
اخطار کردن
cautions
اخطار توجه
denunciation
اخطار تهدیدامیز
warning sign
علامت اخطار
notify
اخطار کردن به
cognizance
اخطار قانونی
serve notice on
اخطار کتبی دادن به
alarm
اعلان خطر اخطار
alarmingly
اعلان خطر اخطار
alarmed
اعلان خطر اخطار
He took no heed of my warning.
به اخطار من توجهی نکرد
premonitor
از پیش اخطار کننده
issue a warning
اخطار صادر کردن
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
alarum
اخطار شیپور حاضرباش
alarms
اعلان خطر اخطار
monitorial
مبصر اخطار امیز
forewarned
ازپیش اخطار کردن
forewarns
ازپیش اخطار کردن
notify someone
به کسی اخطار کردن
short notice
اخطار کوتاه مدت
bleep
ایجاد صدای اخطار
bleeped
ایجاد صدای اخطار
bleeping
ایجاد صدای اخطار
bleeps
ایجاد صدای اخطار
forewarn
ازپیش اخطار کردن
preceding
قبلی
fore
قبلی
foregone
قبلی
aforetime
قبلی
one-time
قبلی
ex-
قبلی
ex
قبلی
previous
قبلی
predecessors
قبلی
prior
قبلی
predecessor
قبلی
beeps
صدای اخطار قابل شنیدن
beeped
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeps
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped
صدای اخطار قابل شنیدن
bleep
صدای اخطار قابل شنیدن
monitory
وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
serve a notice on someone
برای کسی اخطار فرستادن
bleeping
صدای اخطار قابل شنیدن
give two months notice
دو ماه پیشتر اخطار دادن
beeping
صدای اخطار قابل شنیدن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
beep
صدای اخطار قابل شنیدن
preexistence
موجودیت قبلی
preconidtion
شرط قبلی
predesignation
تعیین قبلی
predispostion
تمایل قبلی
preengagement
تعهد قبلی
pregiurement
احتساب قبلی
preformation
تشکیل قبلی
prefiguration
تصور قبلی
premeditatedly
با اندیشه قبلی
prepossession
تصرف قبلی
late war
جنگ قبلی
foredoom
محکومیت قبلی
foreordainment
حکم قبلی
foretoken
اعلام قبلی
foretype
نمونه قبلی
previous work
کارهای قبلی
pre arrangement
قرار قبلی
pre arrengement
قرار قبلی
precognition
اطلاع قبلی
precompression
تراکم قبلی
pretreatment
معالجه قبلی
at sight
بی مطالعه قبلی
preview
اطلاع قبلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com