Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
apt
متمایل اماده
Other Matches
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ground readiness
اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
supercritical
حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
on guard
اماده توپگیری اماده برای توگیری
ramp alert
اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
oriented
متمایل به
inclinable
متمایل
avid
متمایل
amenable
متمایل
propense
متمایل
partial
متمایل به
minded
متمایل
inclinatory
متمایل
swept
متمایل
prone
متمایل
winterize
اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
runny
متمایل بدویدن
downward
متمایل بپایین
likes
متمایل به تساوی
expansive
متمایل به توسعه
trepan
متمایل شدن
fattish
متمایل به چاق
liked
متمایل به تساوی
like
متمایل به تساوی
contractive
متمایل به انقباض
swimmy
متمایل بگیجی
grayish
متمایل به خاکستری
dancy
متمایل به رقص
fain
متمایل بخشنودی
greenish
متمایل به سبز
dermotropic
متمایل به پوست
tendentious
متمایل متوجه
incline
متمایل شدن
cephalad
متمایل بطرف سر
yellowy
متمایل به زردی
inclines
متمایل کردن
longish
متمایل به درازی
inclines
متمایل شدن
biassed
متمایل بیکسو
incline
متمایل کردن
pneumotropic
متمایل به نسج ریوی
gravitated
متمایل شدن بطرف
pruplish
متمایل به رنگ ارغوانی
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
gravitate
متمایل شدن بطرف
forward slope
شیب متمایل به جلو
zenkatsu dachi
ایستادن متمایل به جلو
deasil
متمایل بطرف راست
bossy
متمایل به ریاست مابی
cephalad
متمایل بطرف راس
adaxial
متمایل بطرف محور
bossiness
متمایل به ریاست مابی
gravitates
متمایل شدن بطرف
gravitating
متمایل شدن بطرف
suicidal
وابسته یا متمایل به خودکشی
lie over
متمایل بودن منتظر ماندن
lopsided
متمایل بیک طرف بی قرینه
biases
بیک طرف متمایل کردن
bias
بیک طرف متمایل کردن
tends
متمایل بودن به گرایش داشتن
sways
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
swayed
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
sway
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
tending
متمایل بودن به گرایش داشتن
coral pink
رنگ ارغوانی متمایل به زردکمرنگ
lie over
بتاخیر افتادن متمایل شدن
neologian
متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
tended
متمایل بودن به گرایش داشتن
tend
متمایل بودن به گرایش داشتن
soiuth ward
بطرف جنوب متمایل بجنوب
south wards
بطرف جنوب متمایل بجنوب
antrorse
خمیده بجلو یا متمایل ببالا
warning order
دستور اماده باش اعلام اماده باش
the odds are in our favour
احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
bank
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
banks
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
laager
هلی کوپتر در حال اماده باش جلو هلی کوپتر اماده
beryl
سیلیکات بریلیوم و الومینیوم رنگ ابی متمایل به سبز
tint
[هاله ای از رنگ که بیشتر به سمت سفید متمایل باشد.]
alert force
نیروهای اماده باش نیروهای اماده
fullwrite professional
یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند
eagle flight
نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
station time
زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
blae
ابی متمایل به سیاه خاکستری ابی رنگ
air alert warning
اعلام اماده باش هوایی اعلام خطر یا اماده باش هوایی
prompts
اماده
handiest
اماده
handier
اماده
yoi
اماده
freshest
اماده
lief
اماده
in the saddle
اماده
in store
اماده
in kelter
اماده
fresh-
اماده
stock
اماده
fresh
اماده
supplied
اماده
in gear
اماده
supply
اماده
prompt
اماده
handy
اماده
prompted
اماده
readying
اماده
ready
اماده
readies
اماده
yare
اماده
readied
اماده
stocked
اماده
setting up
اماده
equipped
اماده
abler
اماده
accoutred
اماده
ablest
اماده
ready-made
اماده
provided
اماده
ready made
اماده
set
اماده
accoutrements
اماده
sets
اماده
minded
اماده
in full fig
اماده
in form
اماده
supplying
اماده
susceptible
اماده
rig
اماده شدن
rigged
اماده شدن
rigs
اماده شدن
bellicose
اماده بجنگ
insusceptible
غیر اماده
provides
اماده کردن
prepare
اماده کردن
johnny on the sopt
حاضر و اماده
obliging
اماده خدمت
coaches
اماده ساز
coached
اماده ساز
prepares
اماده کردن
coach
اماده ساز
fledge
اماده پروازکردن
indispose
اماده ساختن
preparing
اماده کردن
ready for duty
اماده کار
kelter
انتظام اماده
provide
اماده کردن
belay
اماده کردن
action mission ship
ناو اماده
accommodated
اماده کردن
he is ready at excuses
اماده است
aforehand
اماده راحت
confect
اماده کردن
accommodates
اماده کردن
giglet
دخترسبک که اماده
combat ready
اماده به رزم
combat available
اماده به رزم
at call
اماده فرمان
acoutre
اماده جنگ
acceptancy
اماده قبول
get ready
اماده کردن
detonative
اماده انفجار
giglot
دخترسبک که اماده
coaching
اماده سازی
in gear
اماده حرکت
accoutered
اماده جنگ
at or within call
اماده فرمان
combat available
اماده به پرواز
harnessing
اماده کردن
drafts
اماده کردن
drafted
اماده کردن
draft
اماده کردن
ripely
بطور اماده
seaworthy
اماده دریا
setting up
اماده کردن
sets
اماده کردن
set
اماده کردن
to a. the ball
اماده انداختن
present
موجود اماده
to string up
اماده کردن
presenting
موجود اماده
harnessed
اماده کردن
harness
اماده کردن
malcontents
اماده شورش
malcontent
اماده شورش
ready mixed concrete
بتن اماده
ready service
اماده به کار
ready to die
اماده مردن
ready use
اماده مصرف
presents
موجود اماده
finest
بسیار اماده
fined
بسیار اماده
supplying
اماده کردن
supply
اماده کردن
supplied
اماده کردن
primes
اماده کردن
primed
اماده کردن
prime
اماده کردن
transit mixed concrete
بتن اماده
preparation
اماده سازی
fine
بسیار اماده
to bargain for
منتظریا اماده
to buckle oneself
اماده شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com