English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
reentrant متوجه بسمت داخل
Other Matches
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
in the quality of بسمت
downwind بسمت باد
upwind بسمت باد
intercommand داخل قسمت داخل یکان
on drive ضربه بسمت توپزن
leeward بسمت مخالف باد
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
leg hit ضربه بسمت محدوده توپزن
bear up برگشتن قایق بسمت باد
beat حرکت قایق بسمت باد
beats حرکت قایق بسمت باد
he was ordained priest اورا بسمت کشیش گماشتند
cross court بسمت مخالف زمین در قطر
bear off برگشتن قایق بسمت مخالف باد
backswing تاب اولیه راکت تنیس بسمت عقب
thinners بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
thinned بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
crossfire پرتاب توپ که با زاویه بسمت پایگاه می اید
thinnest بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
thin بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
thins بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
headstay سیمی که دکل را بسمت جلوقایق نگاه میدارد
crossings پرتاب توپ که با زاویه بسمت پایگاه می اید
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
lawn bowling بازی بین 2 نفر یاتیمهای 2 تا 4 نفره بصورت غلطاندن گویها بسمت جک
fore فریاد هشدار به نفر جلو زمین در مورد گوی که بسمت اومیرود
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
sagging تاب برداشتن کشتی هوایی دراثر وجود نیروهای بسمت بالادر دو انتها و یا عدم نیروی برا در مرکز
advertent متوجه
regardful متوجه
on ones guard متوجه
tenty متوجه
attentive متوجه
overhanging متوجه
heedful متوجه
point متوجه ساختن
Be carful . متوجه باش
particular redemption متوجه فقره
see-through متوجه شدن
see through متوجه شدن
lends متوجه شدن
lends متوجه کردن
lend متوجه شدن
lend متوجه کردن
theocentric متوجه بخدا
heliotropic متوجه پرتوافتاب
wistful متوجه ارزومند
direct متوجه ساختن
to waken متوجه کردن
directed متوجه ساختن
directs متوجه ساختن
tendentious متمایل متوجه
presentient قبلا متوجه
finical متوجه جزئیات
left slide حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
otherworldly متوجه دنیای دیگر
It dawned on me. بعدش من متوجه شدم.
Now I understand! حالا متوجه شدم!
Oh, I see! آه، الان متوجه شدم!
acroscopic متوجه به بالا صعودی
to point to something به چیزی متوجه کردن
He is attentive to his work . متوجه کارش است
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
self centered متوجه نفس خود
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
he aimed it at me سخنش متوجه من بود
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
point به سمت متوجه کردن
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
earthbound متوجه بسوی زمین
I see now . I got it now . I understand now. حالافهمیدم ( متوجه شدم )
falloff متوجه بودن منحرف شدن
I am concentrating on my studies . افکارم متوجه مطالعاتم است
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
animadvert اعتراض کردن متوجه شدن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
Be carful of your health . متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
divert متوجه کردن معطوف داشتن
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
It was only when she rang up [called] that I realized it. تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
It finally sunk in ! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
intensive bombardment بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introverts شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
blind side سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
extrovert شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extroverts شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
microwave hop یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
sailed سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
inside <adv.> <prep.> در داخل
interior داخل
interiors داخل
within <prep.> در داخل
anie داخل
interiorly از داخل
intra داخل
aboard داخل
inside داخل
lineball داخل
withindoors در داخل
within در داخل
insides داخل
intradivision در داخل لشگر
interurban داخل شهری
introgresseive داخل شونده
intratheater در داخل صحنه
intraspecific داخل گونهای
intraspecies داخل گونهای
intrant داخل شونده
intromit داخل کردن
interservice داخل قسمت
interneuron داخل عصبی
in and out داخل وخارج
implosion انفجار از داخل
implode از داخل ترکیدن
immit داخل کردن
imbark داخل کردن
to cut in line داخل صف زدن
engaged in war داخل جنگ
to push to the front [of line] داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to line-jump داخل صف زدن
heave in کشیدن به داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
he is not in it داخل نیست
intercontinental داخل قاره
inboard داخل کشتی
interneural داخل عصبی
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular در داخل ذرات
interchart در داخل نقشه
intercellular داخل سلولی
interior wiring سیمکشی داخل
inside wiring سیمکشی داخل
inhaul به داخل کشنده
inhaul به داخل کشیدن
ingressive داخل شونده
ingoing داخل شونده
inbound داخل مرز
inboard به سمت داخل
cross hair خط داخل دوربین
inboard به طرف داخل
grind internally داخل را ساییدن
enter داخل کردن
uchi uke دفاع از داخل
to work in داخل کردن
to play at داخل شدن در
ingratiated داخل کردن
to go into داخل شدن در
to go in داخل شدن
to get into داخل شدن در
enters داخل کردن
to cut in داخل شدن
to step in داخل شدن
inward داخل رونده
entered داخل شدن
enter داخل شدن
on line داخل رده
entered داخل کردن
work in داخل کردن
withindoors افراد داخل
enters داخل شدن
incorporates داخل کردن
incorporating داخل کردن
impenetrable داخل نشدنی
ingratiating داخل کردن
on berth در داخل بندر
intern داخل شدن در
interning داخل شدن در
interns داخل شدن در
anieoro به طرف داخل
incorporate داخل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com