English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
Other Matches
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
free hand <idiom> کاملاآزاد درانجام کاری
tie down <idiom> منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
deliver the goods <idiom> موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
to be in d. کوتاهی درانجام وفیفه کردن
oblige مجبور کردن
obliged مجبور کردن
forces مجبور کردن
force مجبور کردن
compels مجبور کردن
compelling مجبور کردن
constrain مجبور کردن
constraining مجبور کردن
constrains مجبور کردن
forcing مجبور کردن
compel مجبور کردن
compelled مجبور کردن
obligations مجبور کردن
obliges مجبور کردن
obligation مجبور کردن
have مجبور بودن وادار کردن
induces اغوا کردن مجبور شدن
inducing اغوا کردن مجبور شدن
induced اغوا کردن مجبور شدن
having مجبور بودن وادار کردن
induce اغوا کردن مجبور شدن
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
put the screws to someone <idiom> مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
eat crow <idiom> مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
throw out <idiom> اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
turn out <idiom> بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
push (someone) around <idiom> اجبار شخص درانجام کارها
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
he was p in his promises درانجام وعدههای خود دقیق بود
breach of trust کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
bound up مجبور
aborting عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
coercive مجبور کننده
constrainable مجبور کردنی
under constraint مجبور درفشار
compellable مجبور کردنی
impel بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling بر ان داشتن مجبور ساختن
impels بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled بر ان داشتن مجبور ساختن
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
toss out <idiom> مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
The army had to retreat from the battlefield. ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
reprisals در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
nemo tenetur se impum accusare هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco گچ کاری کردن
recondition نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
reconditions نو کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
hammers چکش کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
to touch up دست کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
carvings کنده کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
splays منبت کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
splay منبت کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
flourished زینت کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
carves کنده کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
carve کنده کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
inlaying خاتم کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
carved کنده کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
rodeo سوار کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
hammer چکش کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
refashion دست کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
granulate چکش کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
prone to do something آماده برای کردن کاری
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
systematization اسلوبی کردن همست کاری
step in مداخله بیجا در کاری کردن
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
lime با اهک کاری سفید کردن
limes با اهک کاری سفید کردن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
specializing ویژه کاری کردن متخصص شدن
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
specialising ویژه کاری کردن متخصص شدن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specializes ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize ویژه کاری کردن متخصص شدن
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com