Total search result: 202 (35 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
reflecterize |
مجهز به بازتابنده کردن |
reflectorize |
مجهز به بازتابنده کردن |
|
|
Other Matches |
|
lobe |
یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده |
lobes |
یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده |
staffs |
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن |
staff |
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن |
staffed |
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن |
well found |
کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل |
well founded |
کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل |
busks |
مجهز کردن |
equips |
مجهز کردن |
imps |
مجهز کردن |
equip |
مجهز کردن |
imp |
مجهز کردن |
busk |
مجهز کردن |
busking |
مجهز کردن |
busked |
مجهز کردن |
tool |
مجهز کردن |
equipping |
مجهز کردن |
habilitate |
مجهز کردن |
grates |
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن |
grate |
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن |
grated |
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن |
mast |
دیرک بادکل مجهز کردن |
prepare |
مهیا ساختن مجهز کردن |
prepares |
مهیا ساختن مجهز کردن |
to provide oneself |
خودرا اماده یا مجهز کردن |
masts |
دیرک بادکل مجهز کردن |
preparing |
مهیا ساختن مجهز کردن |
grid |
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن |
grids |
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن |
furnish |
دارای اثاثه کردن مجهز کردن |
furnishes |
دارای اثاثه کردن مجهز کردن |
furnishing |
دارای اثاثه کردن مجهز کردن |
furnish |
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد |
furnishes |
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد |
furnishing |
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد |
reflector |
بازتابنده |
tamper |
بازتابنده |
reflectors |
بازتابنده |
mechanises |
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن |
mechanizing |
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن |
mechanising |
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن |
mechanised |
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن |
mechanize |
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن |
mechanizes |
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن |
dight |
اماده کردن مجهز کردن |
reflecting nebulas |
ابرهای بازتابنده |
reflectors |
الکترد بازتابنده |
reflector buoy |
بویه بازتابنده |
repeller |
الکترد بازتابنده |
reflexive |
بازتابنده انعکاسی |
reflector |
الکترد بازتابنده |
reflective |
بازتابنده منعکس سازنده |
reflectional |
بازتابنده منعکس سازنده |
corner reflector antenna |
انتن با بازتابنده گوشه دار |
barbed |
مجهز |
acoutre |
مجهز |
in full fig |
مجهز |
accoutred |
مجهز |
weaponed |
مجهز |
barded |
مجهز |
equipped |
مجهز |
armed |
مجهز |
accoutered |
مجهز |
panoplied |
مجهز و اراسته |
jet-propelled |
مجهز به موتور جت |
jet propelled |
مجهز به موتور جت |
full sail |
تبار مجهز |
supportive |
مجهز کننده |
turboprop jet engine |
موتور جت مجهز به موتورتوربین |
on a war footing |
مجهز واماده جنگ |
bugged |
مجهز به میکروفن مخفی |
weaponed |
مجهز به جنگ افزار |
under arms |
مجهز باسلحه سبک و انفرادی |
augmented turbofan |
توربوفن مجهز به سیستم پس سوز |
squad cars |
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده |
recoil operated |
مجهز به دستگاه عقب نشینی |
tower wagon |
اتومبیل مجهز به جرثقیل یانردبان |
squad car |
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده |
fuse cut out switch |
کلید قطع مجهز به فیوز |
dieselize |
با موتور دیزل مجهز شدن یاکردن |
combined circuit |
مین مجهز به مدار عامل مرکب |
compound helicopter |
هلی کوپتری که مجهز به سیستم جلو برنده کمکی است |
titan |
نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی |
bench check |
کارگاه مجهز به دستگاههای ازمایشی علامت نقطه بازرسی نقشه برداری |
titans |
نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی |
hustlers |
بمب افکن استراتژیکی قابل حمل بمب اتمی که با چهارموتور جت مجهز است |
hustler |
بمب افکن استراتژیکی قابل حمل بمب اتمی که با چهارموتور جت مجهز است |
peripheral slots |
شکافهای خالی که دربعضی کامپیوترها قرار دارندتا کارتهای مدار چاپی بتوانندبرای بالا بردن قابلیتهای سیستم بدون اصلاح سخت افزار مجهز شوند |
combined influence mine |
مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |