Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English
Persian
heed
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeded
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeding
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeds
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
Other Matches
She is a considerate (an inconsiderate ) person .
آدم با ملاحظه یی ( بی ملاحظه یی ) است
observes
ملاحظه کردن
regards
ملاحظه کردن
perceiving
ملاحظه کردن
to take note of
ملاحظه کردن
observe
ملاحظه کردن
perceives
ملاحظه کردن
perceived
ملاحظه کردن
observed
ملاحظه کردن
perceive
ملاحظه کردن
observing
ملاحظه کردن
regarded
ملاحظه کردن
noting
ملاحظه کردن
consider
ملاحظه کردن
regard
ملاحظه کردن
considers
ملاحظه کردن
notes
ملاحظه کردن
note
ملاحظه کردن
To be observant of the regulations .
ملاحظه مقررات را کردن
remarks
تبصره ملاحظه کردن
remarking
تبصره ملاحظه کردن
remarked
تبصره ملاحظه کردن
remark
تبصره ملاحظه کردن
to take in a reef
با ملاحظه کار کردن
to respect persons
ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
not to lose sight of
ملاحظه کردن
[به کسی یا چیزی]
را فراموش نکردن
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
fixes
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
stead
گذاشتن حمایت کردن
deposit
: ته نشین کردن گذاشتن
deposits
: ته نشین کردن گذاشتن
have
صرف کردن گذاشتن
lodge
گذاشتن تسلیم کردن
insert
گذاشتن جاسازی کردن
lodged
گذاشتن تسلیم کردن
having
صرف کردن گذاشتن
lodges
گذاشتن تسلیم کردن
inserting
گذاشتن جاسازی کردن
lay down
فدا کردن گذاشتن
cuts
عبور کردن گذاشتن
cut
عبور کردن گذاشتن
inserts
گذاشتن جاسازی کردن
arranging
قرار گذاشتن سازمند کردن
inset
افزودن اضافه کردن گذاشتن
insets
افزودن اضافه کردن گذاشتن
to hang up
معطل کردن مسکوت گذاشتن
louse
شپش گذاشتن شپشه کردن
wads
کپه کردن لایی گذاشتن
applying
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
wad
کپه کردن لایی گذاشتن
arranges
قرار گذاشتن سازمند کردن
apply
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
applies
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
arrange
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranged
قرار گذاشتن سازمند کردن
deposits
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
deteriorate
خراب کردن روبزوال گذاشتن
To trample upon justice. To be unfair.
پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
to put together
بکب کردن پیش هم گذاشتن
deteriorated
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorating
خراب کردن روبزوال گذاشتن
to shut up
حبس کردن درصندوق گذاشتن
dumbfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
rat race
<idiom>
رها کردن ،تنها گذاشتن
auctioning
حراج کردن بمزایده گذاشتن
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
auctions
حراج کردن بمزایده گذاشتن
deposit
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
auctioned
حراج کردن بمزایده گذاشتن
auction
حراج کردن بمزایده گذاشتن
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
dumfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
to put a way childish
صرف کردن گرو گذاشتن
swindle
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
to part the hair
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
emplacement
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
skirted
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirt
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
to soak out the salt of
توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
swindled
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindles
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirts
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
adventure
درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
cook up
<idiom>
اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
the setting of a gem
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
adventures
: درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
reefknot
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
incircumspect
بی ملاحظه
observation
ملاحظه
thoughtless
بی ملاحظه
tact
ملاحظه
remarking
ملاحظه
remarks
ملاحظه
respect
ملاحظه
rashness
بی ملاحظه گی
incosiderate
بی ملاحظه
bluftly
بی ملاحظه
regard
ملاحظه
regards
ملاحظه
unconsidered
بی ملاحظه
considerations
ملاحظه
regarded
ملاحظه
consideration
ملاحظه
cum grano
با ملاحظه
indiscreet
بی ملاحظه
unthinking
بی ملاحظه
unmindful
بی ملاحظه
observations
ملاحظه
not unmindful
بی ملاحظه
incautious
بی ملاحظه
disregardful
بی ملاحظه
respects
ملاحظه
animadversion
ملاحظه
remarked
ملاحظه
gravitas
ملاحظه
prudence
ملاحظه
remark
ملاحظه
inconsiderate
بی ملاحظه
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
stakes
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
stake
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
considerately
ازروی ملاحظه
irrespective of
بدون ملاحظه
regardant
ملاحظه کننده
heeding
ملاحظه رعایت
annotations
تحشیه ملاحظه
regrad for others
ملاحظه دیگران
blat
بی معنی و بی ملاحظه
worthy of note
قابل ملاحظه
regard for others
ملاحظه دیگران
ciecumspect
ملاحظه کار
reckless
بی ملاحظه بی اعتنا
circumspective
ملاحظه کار
annotation
تحشیه ملاحظه
heeded
ملاحظه رعایت
noteless
غیرقابل ملاحظه بی نت
wary
با ملاحظه هشیار
heed
ملاحظه رعایت
canniness
ملاحظه کاری
noted
مورد ملاحظه
healable
قابل ملاحظه
heeds
ملاحظه رعایت
inadvertent
بی ملاحظه سهوی
circumspectly
ملاحظه کارانه
circumspect
ملاحظه کار
without the gloves
جدا بی ملاحظه بی رودربایستی
noticeably
بطرز قابل ملاحظه
thoughtful of others
با ملاحظه نسبت بدیگران
petty
غیر قابل ملاحظه
As you can see for yourself.
همانطور که ملاحظه می فرمایید
observantly
از روی ملاحظه و رعایت
sizeable
قابل ملاحظه بزرگ
Without the least regard .
بدون کمترین ملاحظه یی
unconsidered
غیر قابل ملاحظه
blat
بی ملاحظه حرف زدن
oversubtle
بیش از حد ملاحظه کار
remerkableness
قابل ملاحظه بودن
considerably
بطور قابل ملاحظه
remarkably
بطور قابل ملاحظه
noteworthiness
قابل ملاحظه بودن
blankly
بدون ملاحظه بکلی
noteworthily
بطور قابل ملاحظه
sizable
قابل ملاحظه بزرگ
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
It was some consikerable amount.
مبلغ قابل ملاحظه ای بود
to take off the gloves
رودربایستی راکنارگذاشتن بی ملاحظه گفتگوکردن
notably
بطور برجسته یا قابل ملاحظه
glib answer
پاسخ بدون ملاحظه
[بی فکر]
He is very cartious ( circrmspect, reserved ) .
خیلی ملاحظه کار است
guarded
احتیاط امیز ملاحظه کار
observingly
از روی ملاحظه حرمت گرارانه
unadvied
تند بی ملاحظه بی احتیاط ناسنجیده
unadvised
تند وبی ملاحظه بی احتیاط
You must make allowances for his age .
باید ملاحظه سنش را بکنی
Observation of natural phenomena .
ملاحظه پدیده های طبیعی
reappraise
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraised
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraises
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
irrespectively
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
hardball
فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
reappraising
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
scapegrace
ادم بی پروا وبی ملاحظه اصلاح ناپذیر
No more Mr. Nice Guy!
<idiom>
دیگر به هیچ کس ملاحظه نمیکنم!
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com