English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English Persian
relegate محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegated محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegates محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegating محول کردن به جای بدتر فرستادن
Other Matches
relegated محول کردن
relegating محول کردن
relegates محول کردن
relegate محول کردن
vests محول کردن
vest محول کردن
lippen محول کردن
to turn over محول کردن برگرداندن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
delegate وکالت دادن محول کردن به
delegates وکالت دادن محول کردن به
delegating وکالت دادن محول کردن به
delegated وکالت دادن محول کردن به
deteriorated بدتر کردن
worsens بدتر کردن
worsening بدتر کردن
worsened بدتر کردن
worsen بدتر کردن
deteriorate بدتر کردن
pejorate بدتر کردن
deteriorates بدتر کردن
deteriorating بدتر کردن
aggravate بدتر کردن
aggravates بدتر کردن
aggravated بدتر کردن
exasperates بدتر کردن تشدیدکردن
exasperating بدتر کردن تشدیدکردن
exasperate بدتر کردن تشدیدکردن
exasperated بدتر کردن تشدیدکردن
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
add insult to the injury <idiom> [بدتر کردن یک وضعیت نامناسب]
devolve تفویض کردن محول کردن
devolving تفویض کردن محول کردن
devolved تفویض کردن محول کردن
devolves تفویض کردن محول کردن
dispatches روانه کردن فرستادن
dispatch روانه کردن فرستادن
despatches روانه کردن فرستادن
despatching روانه کردن فرستادن
dispatched روانه کردن فرستادن
despatched روانه کردن فرستادن
ship با کشتی حمل کردن فرستادن
ship باکشتی فرستادن یا حمل کردن
ships با کشتی حمل کردن فرستادن
ships باکشتی فرستادن یا حمل کردن
railroad با راه اهن فرستادن یا سفر کردن
disseminate توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
disseminating توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
supplied فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
railroads با راه اهن فرستادن یا سفر کردن
disseminates توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
disseminated توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
supplying فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supply فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
send ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
sends ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
sending ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
transformers محول
transformer محول
assigned role نقش محول
buck passer شخصی که مسئولیت خود را بدیگران محول میکند
so muchthe worse چه بدتر
worse off بدتر شدن
worse بدتر وخیم تر
aggravator بدتر کننده
aggravative بدتر شونده
aggravating بدتر کننده
aggravation تبدیل به بدتر
deteriorative بدتر شونده
much worse خیلی بدتر
deteriorate بدتر شدن
worse off در وضع بدتر
go from bad to worse <idiom> بدتر شدن
deteriorated بدتر شدن
so muchthe worse دیگر بدتر
deteriorates بدتر شدن
worst بدتر ازهمه .
worst- بدتر ازهمه .
deterioration بدتر شدن
deteriorating بدتر شدن
still worse دیگه بدتر
this is inferior to that پست تر یا بدتر است
worsens بدتر جلوه دادن
it is never the worse هیچ بدتر نیست
worsening بدتر جلوه دادن
it is never the worse دیگر بدتر که نیست
worsen بدتر جلوه دادن
worsened بدتر جلوه دادن
i have worse to tell you بدتر از این دارم که بشمابگویم
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
send in وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
The remedy may be worse than the disease. <proverb> گاهى علاج بدتر از بیمارى است.
remit فرستادن
send back پس فرستادن
to send back پس فرستادن
send in فرستادن
to a. letter فرستادن
send out فرستادن
send round فرستادن
packs فرستادن
remitted فرستادن
despatches فرستادن
give off <idiom> فرستادن
dispatched فرستادن
to serve a subpoena on فرستادن
sending فرستادن
to send off فرستادن
dispatch فرستادن
remits فرستادن
despatching فرستادن
consign فرستادن
hand over فرستادن
remitting فرستادن
dispatches فرستادن
to send off فرستادن
pack فرستادن
despatch فرستادن
consigned فرستادن
consigning فرستادن
consigns فرستادن
sends فرستادن
send فرستادن
despatched فرستادن
dispateh فرستادن
mails باپست فرستادن
issued نشریه فرستادن
returned پس فرستادن عودت
mail باپست فرستادن
returns پس فرستادن عودت
returning پس فرستادن عودت
return پس فرستادن عودت
circularize بخشنامه فرستادن به
send-up بزندان فرستادن
send up بزندان فرستادن
send on جداگانه فرستادن
to call for anyone پی کسی فرستادن
issue نشریه فرستادن
consignments امانت فرستادن
call for some one پی کسی فرستادن
consignment امانت فرستادن
send-ups بزندان فرستادن
transmissibility قابلیت فرستادن
imparadise به بهشت فرستادن
to send on fools errand پی نخودسیاه فرستادن
to send down rain باران فرستادن
to send a message پیام فرستادن
forwarded فرستادن رساندن
delegated به نمایندگی فرستادن
missions بماموریت فرستادن
jamming پارازیت فرستادن
missend اشتباها فرستادن
retransmit دوباره فرستادن
delegate به نمایندگی فرستادن
mission بماموریت فرستادن
issues نشریه فرستادن
delegates به نمایندگی فرستادن
remittance فرستادن پول
pulsing فرستادن موج
remittances فرستادن پول
forward فرستادن رساندن
delegating به نمایندگی فرستادن
to send for a person بی کسی فرستادن
to post a letter [British English] نامه ای را با پست فرستادن
to mail a letter [American English] نامه ای را با پست فرستادن
fades کج فرستادن گوی گلف
despatches عزیمت فرستادن پیام
to send to the press برای چاپ فرستادن
follow the ball دنبال توپ فرستادن
radios پیام رادیویی فرستادن
fade کج فرستادن گوی گلف
dispatches عزیمت فرستادن پیام
re export دوباره بیرون فرستادن
radioing پیام رادیویی فرستادن
radiographic پیام رادیوتلگرافی فرستادن
radioed پیام رادیویی فرستادن
radio پیام رادیویی فرستادن
referred فرستادن بازگشت دادن
deliver فرستادن توپ به هدف
red herrings پی نخود سیاه فرستادن
transmissibility فرا فرستادن پذیری
to send soldiers into the streets سربازان را به خیابانها فرستادن
afforce نیروی کمکی فرستادن به
despatching عزیمت فرستادن پیام
to send for a person عقب کسی فرستادن
refers فرستادن بازگشت دادن
dispatch عزیمت فرستادن پیام
refer فرستادن بازگشت دادن
delivers فرستادن توپ به هدف
circularize پرسش نامه فرستادن
order about پیوسته پی فرمان فرستادن
to send something to my friend چیزی را به دوستم فرستادن
dispatched عزیمت فرستادن پیام
despatched عزیمت فرستادن پیام
red herring پی نخود سیاه فرستادن
to e. carpets to the europe فرش به اروپا فرستادن
accred it با استوارنامه فرستادن اعتبارنامه دادن
school بمدرسه فرستادن درس دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com