Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
perpetrate
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrated
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrating
مرتکب کردن مقصر بودن
Other Matches
to be to blame for something
مقصر درکاری بودن
to blame one another
همدیگر را مقصر کردن
incriminating
مقصر قلمداد کردن
incriminates
مقصر قلمداد کردن
incriminated
مقصر قلمداد کردن
incriminate
مقصر قلمداد کردن
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
shortcomer
مقصر
tort feasor
مقصر
faultful
مقصر
culprit
مقصر
shorrcomer
مقصر
in fault
مقصر
deliquent
مقصر
perpetrators
مرتکب
perpetrator
مرتکب
hangdog
مقصر
delinquent
مقصر
culpable
مقصر
faulty
مقصر
sinner
مقصر
sinners
مقصر
delinquents
مقصر
culprits
مقصر
non feasor
مقصر
blameworthy
مقصر
violaor
مرتکب
blamable
مقصر
at fault
<idiom>
مقصر
guilty
مقصر
blameful
مقصر
nocent
مقصر
blame
مقصر دانستن
commit
مرتکب شدن
defaulter
سرباز مقصر
defaulters
سرباز مقصر
faulty
مقصر نکوهیده
perpetrates
مرتکب شدن
perpetrated
مرتکب شدن
to get the blame
مقصر شدن
perpetrating
مرتکب شدن
perpetrate
مرتکب شدن
faults
مقصر دانستن
perpetrator of an offence
مرتکب جرم
stealer
مرتکب سرقت
committed
مرتکب شدن
blaming
مقصر دانستن
committing
مرتکب شدن
faulted
مقصر دانستن
debt perpetrator
مرتکب بدهی
fault
مقصر دانستن
blames
مقصر دانستن
commits
مرتکب شدن
blamed
مقصر دانستن
misdemeanant
مرتکب جنحه
guilty
مجرم مرتکب
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
delinquent
مرتکب جنایت یاجنحه
delinquents
مرتکب جنایت یاجنحه
rapists
مرتکب زنای بعنف
perpetrators
مباشر در جرم مرتکب
faultily
بطور معیوب یا مقصر
rapist
مرتکب زنای بعنف
smuggling
مرتکب قاچاق شدن
perpetrator
مباشر در جرم مرتکب
convicts
شخص مقصر و محکوم
convicts
مقصر دانسته شدن
convicting
شخص مقصر و محکوم
convicting
مقصر دانسته شدن
recommit
دوباره مرتکب شدن
convicted
مقصر دانسته شدن
convict
شخص مقصر و محکوم
convict
مقصر دانسته شدن
misfeasance
مرتکب جرم شدن
committing an offence
مرتکب جرمی شدن
incestuous
مرتکب زنای با محارم
bobble
مرتکب خطا شدن
bobbles
مرتکب خطا شدن
principals
امر مرتکب اصلی
principal
امر مرتکب اصلی
commit a crime
مرتکب جنایتی شدن
guilty of a minor offence
مرتکب جرم خلافی
self incrimination
مقصر شماری خود
convicted
شخص مقصر و محکوم
violaor
مرتکب زنای به زور
offend
مرتکب خلاف شدن
offended
مرتکب خلاف شدن
offends
مرتکب خلاف شدن
commit a minor offence
مرتکب جرم خلافی شدن
They held me culpable for the accident.
آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
to perpetrate a crime
گناه یا جنایتی را مرتکب شدن
inculpate
تهمت زدن به مقصر دانستن
to commit terrorist act
[ act of terrorism]
مرتکب جرم تروریستی شدن
She is more culpable than the others.
او
[زن]
بیشتر از دیگران گناه کار
[مقصر]
است.
to be on a guilt trip
<idiom>
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
bloodguilty
مرتکب خونریزی مقصریامسئول ادم کشی جنایت کار
double adultery
زنای محصنه در حالتی که مرتکب ان مرد زن دار باشد
impostor
کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
imposters
کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
impostors
کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge.
روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
burglarious
مرتکب یا وابسته به عمل واردشدن به خانهای درشب بقصد ارتکاب جرم
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
parol arrest
جلب و توقیف فردی که درحضور رئیس دادگاه بخش مرتکب اخلال نظم عمومی شده است
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallelling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
jollify
کردن سرخوش بودن
to be on guard
بودن احتیاط کردن
to keep guard
بودن احتیاط کردن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
having
مجبور بودن وادار کردن
to take notice
اعتنا کردن بهوش بودن
entailing
شامل بودن فراهم کردن
gift of the gab
<idiom>
درصحبت کردن ماهر بودن
alluded
افهار کردن مربوط بودن به
have
مجبور بودن وادار کردن
concerns
دلواپس کردن نگران بودن
concern
دلواپس کردن نگران بودن
mind
موافبت کردن ملتفت بودن
necessitated
ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitates
ایجاب کردن مستلزم بودن
allude
افهار کردن مربوط بودن به
adequateness
طرفدار بودن وفا کردن
look out
نگهبانی کردن موافب بودن
comports
جور بودن تحمل کردن
necessitate
ایجاب کردن مستلزم بودن
minds
موافبت کردن ملتفت بودن
necessitating
ایجاب کردن مستلزم بودن
minding
موافبت کردن ملتفت بودن
possess
تصرف کردن دارا بودن
randan
سرخوش بودن نشاط کردن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
comporting
جور بودن تحمل کردن
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
tallying
تطبیق کردن مطابق بودن
alludes
افهار کردن مربوط بودن به
comported
جور بودن تحمل کردن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
comport
جور بودن تحمل کردن
tallies
تطبیق کردن مطابق بودن
agree
موافقت کردن موافق بودن
gestate
ابستن بودن حمل کردن
possesses
تصرف کردن دارا بودن
possessing
تصرف کردن دارا بودن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
tally
تطبیق کردن مطابق بودن
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
maintain
حمایت کردن از مدعی بودن
maintained
حمایت کردن از مدعی بودن
maintains
حمایت کردن از مدعی بودن
espies
جاسوس بودن بازرسی کردن
alluding
افهار کردن مربوط بودن به
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
exceed
تجاوز کردن متجاوز بودن
exceeded
تجاوز کردن متجاوز بودن
contains
شامل بودن خودداری کردن
exceeds
تجاوز کردن متجاوز بودن
benefited
احسان کردن مفید بودن
adhered
طرفدار بودن وفا کردن
contained
شامل بودن خودداری کردن
correspound
مناسب بودن مکاتبه کردن
holds
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
trut
اعتماد کردن به امیدوار بودن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
benefit
احسان کردن مفید بودن
governs
حاکم بودن فرمانداری کردن
to wear two faces
دورویی کردن دوروودورنگ بودن
adhere
طرفدار بودن وفا کردن
benefiting
احسان کردن مفید بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com