Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
put away
مردود ساختن طلاق دادن
Other Matches
divorce
طلاق دادن
repudiating
طلاق دادن
repudiates
طلاق دادن
divorces
طلاق دادن
repudiate
طلاق دادن
divorced
طلاق دادن
divorcing
طلاق دادن
to put a way childish
رها کردن طلاق دادن
divorsement
طلاق یا مراسم طلاق
formed
تشکیل دادن ساختن
forms
تشکیل دادن ساختن
form
تشکیل دادن ساختن
banned
مردود
castway
مردود
reprobate
مردود
cast away
مردود
reprobatory
مردود
reprobates
مردود
disallowed kick
گل مردود
off cast
مردود
polarize
قطبش دادن دوقطبی ساختن
modifying
تغییر دادن معتدل ساختن
polarizes
قطبش دادن دوقطبی ساختن
modify
تغییر دادن معتدل ساختن
tp put to rout
شکست دادن وپراکنده ساختن
modifies
تغییر دادن معتدل ساختن
to a oneself to
ساختن احوال خودراوفق دادن
vary
متنوع ساختن تنوع دادن به
varies
متنوع ساختن تنوع دادن به
polarising
قطبش دادن دوقطبی ساختن
accredits
معتبر ساختن اختیار دادن
accrediting
معتبر ساختن اختیار دادن
accredit
معتبر ساختن اختیار دادن
polarizing
قطبش دادن دوقطبی ساختن
to make over
انتقال دادن دوباره ساختن
make over
انتقال دادن دوباره ساختن
polarised
قطبش دادن دوقطبی ساختن
polarises
قطبش دادن دوقطبی ساختن
fail
مردود شدن
failed
مردود شدن
rebuttable presumptions
فرض مردود
fails
مردود شدن
cast-offs
کنارگذاشته مردود
confutation
امر مردود
cast-off
کنارگذاشته مردود
accursedly
بطور مردود
wash out
شکست مردود
imparted
سهم دادن بهره مند ساختن
impart
سهم دادن بهره مند ساختن
imparts
سهم دادن بهره مند ساختن
imparting
سهم دادن بهره مند ساختن
off cast
شخص یا چیز مردود
cast off
متروک مردود تفاله
old wives' tale
عقیدهی قدیمی و مردود
old wives' tales
عقیدهی قدیمی و مردود
counterpose
درمقابل یکدیگر قرار دادن متقابل ساختن
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
divorces
طلاق
divorce
طلاق
divorced
طلاق
divorcing
طلاق
divorcee
زن طلاق گرفته
irrevocable divorce
طلاق بائن
permanent divorce
طلاق بائن
limited divorce
طلاق محدود
revocable divorce
طلاق رجعی
revocation of divorce
رجوع از طلاق
voidable divorce
طلاق رجعی
be granted a divorce by
طلاق گرفتن از
divorce granted at the a woman's request
طلاق خلع
repudiation
طلاق شرعی
divorcees
زن طلاق گرفته
to get divorce
طلاق گرفتن
to be divorced from
طلاق گرفتن از
bill of divorce
طلاق نامه
to get a divorce
[from somebody]
طلاق گرفتن
[از کسی]
apply for a divorce
تقاضای طلاق کردن
accolade
[آذینی روی طلاق، در و پنجره]
connivance
ی تواند زن خود را طلاق دهد
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
He has divorced his wife.
از زنش جدا شده ( او را طلاق داده است )
images
مجسم کردن خوب شرح دادن مجسم ساختن
cruelty
عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
run out
خسته شدن مردود شدن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
shed
خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds
خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding
خون جاری ساختن جاری ساختن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
creating
ساختن
idolizing
بت ساختن
idolizes
بت ساختن
composes
ساختن
idolized
بت ساختن
idolising
بت ساختن
idolises
بت ساختن
indite
ساختن
minted
ساختن
idolised
بت ساختن
put-up
ساختن
mint
ساختن
bulid
ساختن
carbonize
کک ساختن
mints
ساختن
compose
ساختن
confect
ساختن
minting
ساختن
dree
ساختن با
put up
ساختن
idolize
بت ساختن
constructs
ساختن
remakes
از نو ساختن
remake
از نو ساختن
manufacture
ساختن
manufactured
ساختن
manufactures
ساختن
constructing
ساختن
generate
ساختن
generated
ساختن
generates
ساختن
generating
ساختن
construct
ساختن
constructed
ساختن
fabrication
ساختن
fabricates
ساختن
to get along
ساختن
fabricated
ساختن
fabricate
ساختن
set up
ساختن
miscreate
بد ساختن
invent
ساختن
invented
ساختن
inventing
ساختن
fabricating
ساختن
upbuild
ساختن
to t. up
ساختن
to make away
ساختن
pellet
حب ساختن
to make a shift
ساختن
to go in with
ساختن با
invents
ساختن
makes
ساختن
produced
ساختن
create
ساختن
upgrading
ساختن
creates
ساختن
upgrades
ساختن
upgrade
ساختن
produce
ساختن
make
ساختن
unifies
تک ساختن
builds
ساختن
unify
تک ساختن
unifying
تک ساختن
pills
حب ساختن
pill
حب ساختن
forborne
ساختن با
bridge
پل ساختن
build
ساختن
produces
ساختن
bridges
پل ساختن
fashioned
مد ساختن
fashions
مد ساختن
fashioning
مد ساختن
buildings
ساختن
bridged
پل ساختن
upgraded
ساختن
fashion
مد ساختن
forges
اسنادساختگی ساختن
timed
متقارن ساختن
forge
اسنادساختگی ساختن
to settle a persons hash
کارکسیرا ساختن
pour
روان ساختن
poured
روان ساختن
to run rup
باشتاب ساختن
times
متقارن ساختن
pouring
روان ساختن
discourages
بی جرات ساختن
tunnel
تونل ساختن
tunnelled
تونل ساختن
tunneled
تونل ساختن
establishing
ساختن برقرارکردن
versify
شعر ساختن
establish
ساختن برقرارکردن
vext
متلاطم ساختن
ure
عرفی ساختن
tunnels
تونل ساختن
hedge
پرچین ساختن
hedged
پرچین ساختن
hedges
پرچین ساختن
trammel
محدود ساختن
tp put to rout
منهزم ساختن
water disposal
ساختن اگو
necessitate
ناگزیر ساختن
establishes
ساختن برقرارکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com