English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
Other Matches
forefeel ازپیش احساس کردن
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
faulted برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
membrane keyboard احساس کننده فشار را فعال میکند
sensitive آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
unconditional دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
voter عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
preferment ازپیش
to give the guy to گریختن ازپیش
advances : ازپیش فرستاده شده
bespeak ازپیش سفارش دادن
advancing ازپیش فرستاده شده
foretelling ازپیش اگاهی دادن
it was p of evil بدی را ازپیش خبرمیداد
forewarns ازپیش اخطار کردن
forewarn ازپیش اخطار کردن
foretells ازپیش اگاهی دادن
forewarned ازپیش اخطار کردن
advance ازپیش فرستاده شده
foretell ازپیش اگاهی دادن
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
quadrature encoding سیستمی که جهت حرکت mouse را مشخص میکند. در یک mouse مکانیکی , دو احساس WS و سیگنال حرکت عمودی و افقی آنرا تشخیص می دهند. با این روش این سیگنالها ارسال می شوند
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
mail server کامپیوتری که پستهای وارد شده در ذخیره میکند و به کاربر صحیح ارسال میکند و پست خروجی را ذخیره میکند و به مقصد درست روی اینترنت منتقل میکند
hare and hounds بازی ای که دوتن بنام خرگوش ازپیش دویده خردههای کاغذبرزمین م
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
pre engage ازپیش برای خود تهیه کردن تعهد قبلی کردن
dump نرم افزاری که اجرای برنامه را متوقف میکند وضعیت داده و برنامههای مربوطه را بررسی میکند و برنامه مجدداگ شروع میکند
incidence وقوع
occurence وقوع
far between کم وقوع
occurance وقوع
occurrence وقوع
occurrences وقوع
outbreaks وقوع
outbreak وقوع
repeater وسیلهای درارتباطات که سیگنال دریافتی را مجدداگ تولید میکند وسپس ارسال میکند.که برای گسترش محدوده شبکه به کارمی رود.این دستگاه درلایه فیزیکی مدل شبکه DSI کار میکند
imminence قرابت وقوع
scene جای وقوع
frequency کثرت وقوع
scenes جای وقوع
done وقوع یافته
externality وقوع درخارج
presence وقوع وتکرار
rede وقوع مصلحت
frequencies کثرت وقوع
locality محل وقوع
under way درشرف وقوع
bring to pass به وقوع رساندن
localities محل وقوع
contingencies احتمال وقوع
contingency احتمال وقوع
interjacency وقوع در میان
recurrenge وقوع مکرر
frequentness کثرت وقوع
centricity وقوع درمرکز
come through وقوع یافتن
incidence تصادف وقوع
chronological بترتیب وقوع
come off وقوع یافتن
infrequency ندرت وقوع
the scene is laid in paris جای وقوع
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
carried نشانه وقوع وام
red handed حین وقوع جنایت
carries نشانه وقوع وام
accident proof علت وقوع حادثه
imminency وقوع خطر نزدیک
failure logcing ثبت وقوع خرابی
carrying نشانه وقوع وام
allopatric بتنهایی وقوع یافته
alpha radiation وقوع طبیعی پرتو
chronological ترتیب زمانی وقوع
trichromatism وقوع درسه حالت
carry نشانه وقوع وام
imminence وقوع خطر نزدیک
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venues محل وقوع جرم یا دعوی
bring about سبب وقوع امری شدن
rhyme scheme ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
venue محل وقوع جرم یا دعوی
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
pigs might fly وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind <idiom> نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
loop ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional مین کننده وقوع چندین کار مشخص
looped ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
alibis غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibi غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flags بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
attended operation فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flags نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
sensations احساس
sense حس احساس
feelings احساس
sensed احساس
senses حس احساس
apathetic بی احساس
sensed حس احساس
sense احساس
impressions احساس
impression احساس
feeling احساس
sensation احساس
senses احساس
sense line خط احساس
appriciation احساس
percipience احساس
sensing احساس
esthesis احساس
thick skinned بی احساس
gusto احساس
aesthesiogenic احساس زا
apperception احساس
sentiment احساس
aesthsis احساس
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
limen استانه احساس
nostalgia احساس غربت
sense wire سیم احساس
stolid فاقد احساس
sense switch گزینهء احساس
sense organ عامل احساس
dual sensation احساس دوگانه
itchiness احساس خارش
carebaria احساس فشار در سر
dreaded <adj.> پر از احساس هراس
stolidly فاقد احساس
sensorium مرکز احساس
sensed احساس کردن
sense احساس کردن
feeler احساس کننده
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
feelers احساس کننده
humiliation احساس حقارت
perception دریافت احساس
aesthesia قوه احساس
malease احساس مرض
perceptions دریافت احساس
supersensory مافوق احساس
chilled to the bones <idiom> احساس یخ زدگی
senses احساس کردن
feeling of inadequacy احساس بی کفایتی
feel احساس کردن
sensation of hunger احساس گرسنگی
guilt feeling احساس گناه
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
feeling of inadequacy احساس نابسندگی
amenability احساس مسئولیت
tail between one's legs <idiom> احساس شرمندگی
antipathy احساس مخالف
esthesiometer احساس سنج
pang احساس بد وناگهانی
appreciating احساس کردن
feels احساس کردن
impassible فاقد احساس
aggro احساس پرخاشگری
appreciate احساس کردن
euthymia احساس سرحالی
handles احساس بادست
handle احساس بادست
subjective sensation احساس غیرعینی
malaise احساس مرض
appreciated احساس کردن
sensibility احساس ودرک هش
really احساس میکنم
appreciates احساس کردن
sensibilities احساس ودرک هش
paged چاپگری که یک صفحه از متن را در حافظه مرتب میکند و در یک مرحله چاپ میکند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com