English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
schoolable مشمول تحصیل اجباری
Other Matches
scoolable مشغول تحصیل اجباری
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
inclusive مشمول
comprisal مشمول
subsumption مشمول
liable مشمول
fall under مشمول
obligor مشمول وفیفه
obligated reservist مشمول وفیفه
liable to tax مشمول مالیات
liable to fine مشمول جریمه
ineligible غیر مشمول
inapplicable غیر مشمول
coverage rate نزخ مشمول
draft dodger مشمول غایب
taxable مشمول مالیات
draft dodgers مشمول غایب
forcible اجباری
de rigueur اجباری
binding اجباری
constrained اجباری
bindings اجباری
obligatory اجباری
forced اجباری
obliging اجباری
compulsory اجباری
compulsive اجباری
strained اجباری
mandatory اجباری
of obligation اجباری
conscripted مشمول نظام کردن
dutiable مشمول مالیات و عوارض
conscripts مشمول نظام کردن
barred by statute مشمول مرور زمان
dutiable مشمول حقوق گمرکی
time barred مشمول مرور زمان
conscripting مشمول نظام کردن
taxable profit سود مشمول مالیات
liable to military service مشمول خدمت وفیفه
ratal مبلغ مشمول مالیات
taxable activities فعالیتهای مشمول مالیات
taxable income درامد مشمول مالیات
conscript مشمول نظام کردن
to be subject to an attachment مشمول توقیف بودن
with pwrticular average مشمول خسارت خاص
with particular average مشمول خسارات خاص
compulsory saving پس انداز اجباری
conscription خدمت اجباری
compulsory حرکات اجباری
forced saving پس انداز اجباری
coercive اجباری قهری
compulsory levies مالیات اجباری
prescribed exercise حرکات اجباری
statute labour کار اجباری
compulsory freestyle حرکات اجباری
blessing in d. توفیق اجباری
compulsory education اموزش اجباری
compulsorily بطور اجباری
juxtaposition ارتباط اجباری
forced movement حرکت اجباری
levies سربازگیری اجباری
forced labour کار اجباری
forced labor کار اجباری
forced sale فروش اجباری
levying سربازگیری اجباری
forced oscillations نوسانهای اجباری
forced landing فرود اجباری
compulsory hospitalization بستری اجباری
levied سربازگیری اجباری
levy سربازگیری اجباری
compulsury deduction فرانشیز اجباری
studies تحصیل
acquisitions تحصیل
studying تحصیل
study تحصیل
acquisition تحصیل
achievements تحصیل
acquistion تحصیل
acquirement تحصیل
schooling تحصیل
obtaining تحصیل
achievement تحصیل
securement تحصیل
wpa average particular with مشمول خسارت خاص
uncoveranted مشمول بیان نشده غیرقراردادی
ratable قابل تقویم مشمول مالیات
tithable عشر گرفتن مشمول عشریه
rateable مشمول مالیات قابل تقویم
ratable مشمول مالیات قابل تقویم
except : مستثنی کردن مشمول نکردن
crossing site محل عبور اجباری
forced move حرکت اجباری شطرنج
compulsury deduction کسر گذاری اجباری
forced convection تبادل حرارت اجباری
impressment بکار اجباری گماری
imperative planning برنامه ریزی اجباری
forced marching راه پیمایی اجباری
forced crossing عبور اجباری از رودخانه
forced landing فرود اجباری هواپیما
forced page break قطع اجباری صفحه
forced withrawal عقب نشینی اجباری
commitment بستری کردن اجباری
commitments بستری کردن اجباری
servitude خدمت اجباری رعیتی
concentration camp اردوگاه کار اجباری
concentration camps اردوگاه کار اجباری
earned تحصیل کردن
recovery تحصیل چیزی
schoolfellow تعلیم تحصیل
s.for study ذوق تحصیل
s.for study میل به تحصیل
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
impetration تحصیل بدرخواست
earns تحصیل کردن
nonresident تحصیل مکاتباتی
recoveries تحصیل چیزی
securer تحصیل کننده
school age سالهای تحصیل
educated تحصیل کرده
school age سن آغاز تحصیل
school تحصیل در مدرسه
schools تحصیل در مدرسه
get تحصیل شده
gets تحصیل شده
earn تحصیل کردن
getting تحصیل شده
achieve تحصیل کردن
self taught تحصیل کرده
graduation فراغت از تحصیل
conscripted سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
to involve somebody in something [negative] کسی را با چیزی [منفی] مشمول کردن
conscript سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
lapsing از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapses از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapse از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
to implicate somebody in something کسی را با چیزی [منفی] مشمول کردن
to have compulsory insurance [cover] اجباری [الزامی] بیمه بودن
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
to be compulsorily insured اجباری [الزامی] بیمه بودن
retreats عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreating عقب نشینی اجباری بازگشتن
canalize هدایت اجباری منشعب کردن
retreat عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreated عقب نشینی اجباری بازگشتن
degree دیپلم یا درجه تحصیل
earned income درامد تحصیل شده
to obtain permission تحصیل اجازه کردن
to study for the bar تحصیل حقوق کردن
cultured مهذب تحصیل کرده
school drop out ترک تحصیل کرده
procuration تحصیل چیزی خرید
to leave school ترک تحصیل کردن
ineducable غیر قابل تحصیل
clerisy طبقه تحصیل کرده
studiousness عشق بخواندن یا تحصیل
serendipity تحصیل نعمت غیرمترقبه
toi mug at سخت تحصیل کردن
procuance تحصیل چیزی خرید
degrees دیپلم یا درجه تحصیل
closed shops قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shop قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
win بدست اوردن تحصیل کردن
grafts از راه نادرستی تحصیل کردن
etymologize تحصیل علم اشتقاق کردن
gains حصول تحصیل منفعت کردن
gained حصول تحصیل منفعت کردن
gain حصول تحصیل منفعت کردن
yuppie جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
yuppies جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
grafted از راه نادرستی تحصیل کردن
to study persian زبان فارسی تحصیل کردن
wins بدست اوردن تحصیل کردن
availability سهولت و امکان تحصیل اعتبار
dropout کسی که ترک تحصیل میکند
graft از راه نادرستی تحصیل کردن
The convicts are being sent to concentration camps . محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
convocation جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان
school and college ability test آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
my unwillingness to study بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
To neglect ones studies . از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن )
homecoming عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
homecomings عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
minor در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
power approach تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
gaduate مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
alumni پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده
grafts پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafted پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
graft پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
clearance in ward گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
exclusion clause مادهای از قرارداد بیمه که در ان مواردی که مشمول بیمه نمیگردد ذکر شده است
to fall under anything مشمول چیزی شدن جزوچیزی درامدن یاداخل شدن
commandeered وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com