Total search result: 201 (3 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
utilitarian |
مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان |
|
|
Other Matches |
|
von neuman morgensterm utility index |
شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است |
compliance |
مطلوبیت |
favourableness |
مطلوبیت |
total utility |
مطلوبیت کل |
utility |
مطلوبیت |
satisfaction |
مطلوبیت |
marginal desirability |
مطلوبیت نهائی |
marginal utility |
مطلوبیت نهائی |
form utility |
مطلوبیت شکلی |
dis utility |
عدم مطلوبیت |
place utility |
مطلوبیت مکانی |
ordinal utility |
مطلوبیت ترتیبی |
margin utility |
مطلوبیت نهایی |
cardinal utility |
مطلوبیت عددی |
margin utility |
حد مطلوبیت کالا |
disutility |
عدم مطلوبیت |
total utility function |
تابع مطلوبیت کل |
utility frontier |
مرز مطلوبیت |
marginal disutility |
عدم مطلوبیت نهائی |
marginal utility of income |
مطلوبیت نهائی درامد |
marginal utility of money |
مطلوبیت نهائی پول |
utility maximization |
به حداکثر رسانیدن مطلوبیت |
utility possibility curve |
منحنی امکانات مطلوبیت |
utility possibility frontier |
مرز امکانات مطلوبیت |
marginal utility curve |
منحنی مطلوبیت نهائی |
marginal utility function |
تابع مطلوبیت نهائی |
utile |
واحد اندازه گیری مطلوبیت |
diminishing marginal utility |
نزولی بودن مطلوبیت نهائی |
diminishing marginal utility |
نزولی بودن مطلوبیت نهایی |
law of diminishing marginal utility |
قانون نزولی بودن مطلوبیت نهائی |
efficiency point |
حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه |
bergson criterion |
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است |
neoclassical school |
مکتبی که براساس ان رقابت و پیروی ازاصول حداکثرساختن مطلوبیت و سود میتواندتخصیص ایده الی از منابع رادر اقتصاد بوجود اورد |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
marginal utility of capital |
مطلوبیت نهائی سرمایه فایده نهائی سرمایه |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
to have something in reserve |
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن |
stuck on <idiom> |
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
phase |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
phases |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
something like 00 rials |
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال |
phased |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
light purse |
بی چیزی |
indigence |
بی چیزی |
to poke a hole in any thing |
چیزی را |
destitution |
بی چیزی |
anything |
چیزی |
aught |
چیزی |
something |
یک چیزی |
something |
چیزی |
To pinch some thing . |
چیزی را کش رفتن |
coding |
کد گذاری چیزی |
We didnt get a share (acut). |
به ما چیزی نرسید |
To discover (realize, assess) something. |
به چیزی پی بردن |
consigned |
سپردن چیزی به |
The point is that… |
چیزی که هست |
trails |
خط ی در امتداد چیزی |
trailing |
خط ی در امتداد چیزی |
trailed |
خط ی در امتداد چیزی |
This is more like it. Now this makes sense. |
حالااین شد یک چیزی |
consign |
سپردن چیزی به |
To brag and boast . To profess something . |
از چیزی دم زدن |
trail |
خط ی در امتداد چیزی |
consigning |
سپردن چیزی به |
To let something slip thru ones fingers . |
چیزی را از کف دادن |
to get [hold of] something |
آوردن چیزی |
to look for anything |
چیزی گشتن |
nuts about <idiom> |
خشنود از چیزی |
nothing to sneeze at <idiom> |
چیزی که توبایدمحکمنگهداری |
in a way <idiom> |
به مقدار از چیزی |
to bring something |
گرفتن چیزی |
to get [hold of] something |
گرفتن چیزی |
take for granted <idiom> |
تقلید از چیزی |
string out <idiom> |
کش دادن چیزی |
to bring something |
آوردن چیزی |
rejection |
نپذیرفتن چیزی |
to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
positioned |
محل چیزی |
position |
محل چیزی |
corks |
راه چیزی |
cork |
راه چیزی |
unstring |
نخ چیزی را کشیدن |
sponsors |
بانی چیزی ش دن |
deducts |
کم کردن چیزی از کل |
deducting |
کم کردن چیزی از کل |
deducted |
کم کردن چیزی از کل |
deduct |
کم کردن چیزی از کل |
sponsoring |
بانی چیزی ش دن |
sponsor |
بانی چیزی ش دن |
consigns |
سپردن چیزی به |
to jury-rig something |
چیزی را به هم پیوستن |
to be involved in something |
با چیزی درگیربودن |
use [of something] |
استفاده [از چیزی] |
fiddled |
ور رفتن به چیزی |
lay hands on something <idiom> |
یافتن چیزی |
hold out on <idiom> |
رد چیزی از کسی |
have on <idiom> |
پوشیدن چیزی |
get the ball rolling <idiom> |
شروع چیزی |
get a load of <idiom> |
دیدن چیزی |
fills |
پر کردن چیزی |