English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English Persian
contract مقاطعه کاری کردن
Search result with all words
job ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
Other Matches
subcontracts مقاطعه کاری فرعی
subcontracted مقاطعه کاری فرعی
assumpsit مقاطعه کاری فرض
subcontract مقاطعه کاری فرعی
subcontracting مقاطعه کاری فرعی
entrepremership اداره و سازماندهی فعالیتهای تجاری یا مقاطعه کاری
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
building enterprise مقاطعه کاری ساختمان پیمانکاری ساختمان
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
farms اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farmed اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farm اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
contract مقاطعه
pieceworkers مقاطعه چی ها
pieceworker مقاطعه چی
piece-workers مقاطعه چی ها
piece workers مقاطعه چی ها
incentive operator مقاطعه چی
jobber [piece worker] مقاطعه چی
incentive operators مقاطعه چی ها
piece worker مقاطعه چی
piece-worker مقاطعه چی
operators on incentive مقاطعه چی ها
operator on incentive مقاطعه چی
incentive operator مقاطعه کار
operator on incentive مقاطعه کار
contractor مقاطعه کار
by contract بطور مقاطعه
pieceworker مقاطعه کار
contractors مقاطعه کار
piece-worker مقاطعه کار
incentive operators مقاطعه کار ها
jobber [piece worker] مقاطعه کار
jobs کار مقاطعه
operators on incentive مقاطعه کار ها
lumper مقاطعه کار
by the job به طور مقاطعه
jobber مقاطعه کار
piece worker مقاطعه کار
fat work مقاطعه کار
pieceworkers مقاطعه کار ها
piece workers مقاطعه کار ها
piece-workers مقاطعه کار ها
job کار مقاطعه
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
road contractor مقاطعه کار جاده
subcontractor مقاطعه کار فرعی
jobbery سوء استفاده مقاطعه
main contractor مقاطعه کار اصلی
timework کار از روی مقاطعه
subcontractors مقاطعه کار فرعی
piecework کار از روی مقاطعه
master builder بنای مقاطعه کار
contract note سند مقاطعه توافق نامه
package deals مقاطعه در بست و خرید یکجا
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
entrepreneur مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
entrepreneurs مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
adventurism اقدام به کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
hammers چکش کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
to brush over دست کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
hammered چکش کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
flourishes زینت کاری کردن
carve کنده کاری کردن
carved کنده کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
inlay خاتم کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
carves کنده کاری کردن
refashion دست کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
splay منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
stunting شیرین کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
carvings کنده کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
splays منبت کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
lubrication روغن کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
systematization اسلوبی کردن همست کاری
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
to run the show در کاری اختیار داری کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
step in مداخله بیجا در کاری کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
lime با اهک کاری سفید کردن
limes با اهک کاری سفید کردن
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
fillets تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
It wI'll boomerang. کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
oversell بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
filleted تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialize ویژه کاری کردن متخصص شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com