Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
to take notice
ملتفت بودن توجه کردن
Other Matches
minds
موافبت کردن ملتفت بودن
mind
موافبت کردن ملتفت بودن
minding
موافبت کردن ملتفت بودن
beware
ملتفت بودن
to take care
باحذربودن ملتفت بودن
caveat venditor
ملتفت بودن فروشنده
steal the show
<idiom>
دراجرا مورد توجه بودن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
To pay no heed . To be inattentive .
پنبه درگوش گذاشتن ( بی توجه بودن )
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
draw attention
توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
screamer
اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
recogizant
ملتفت
he takes no notice of it
ملتفت
attentive
ملتفت
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
conscious
باخبر ملتفت
see through
ملتفت شدن
he takes no notice of it
ملتفت نمیشود
understand
ملتفت شدن
aware
ملتفت موافب
mined your eye
ملتفت باش
sensible of a peril
ملتفت خطر
i took no notice of him
ملتفت او نشدم
mind your eye
ملتفت باشید
mindful of anything
ملتفت چیزی
to come to know
ملتفت شدن
to take notice
ملتفت شدن
see-through
ملتفت شدن
understands
ملتفت شدن
learnt
ملتفت شدن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
the baby takes notice
بچه ملتفت است
noticed
ملتفت شدن دیدن
to find out
ملتفت شدن فهمیدن
take heed of what you say
ملتفت باشیدکه چه می گویید
notices
ملتفت شدن دیدن
noticing
ملتفت شدن دیدن
notice
ملتفت شدن دیدن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
get with it
<idiom>
توجه کردن
take care of
توجه کردن از
attends
توجه کردن
pay attention
<idiom>
توجه کردن
attend
توجه کردن
welfare
توجه کردن
perpend
توجه کردن
to take keep
توجه کردن
to watch over
توجه کردن
tents
توجه کردن
tent
توجه کردن
attending
توجه کردن
to llok
توجه کردن
figure on
توجه کردن
marks
توجه کردن
mark
توجه کردن
coscious
هوشیار- بهوش- ملتفت-اگاه
to call
توجه کسیراجلب کردن
to come in to notice
جلب توجه کردن
distract
منحرف کردن توجه
attending
توجه یا رسیدگی کردن
attend
توجه یا رسیدگی کردن
focus
متمرکز کردن توجه
focused
متمرکز کردن توجه
attends
توجه یا رسیدگی کردن
focussed
متمرکز کردن توجه
focuses
متمرکز کردن توجه
distracts
منحرف کردن توجه
focusses
متمرکز کردن توجه
focussing
متمرکز کردن توجه
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
feather one's nest
<idiom>
به علائق خود توجه کردن
to turn a d. ear to
توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
catch one's eye
<idiom>
توجه کسی را جلب کردن
to pay attention to something
[someone]
به چیزی
[کسی ]
توجه کردن
to stay on the ball
<idiom>
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
upstages
توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaged
توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaging
توجه دیگران را به خود جلب کردن
assisting
حضور بهم رساندن توجه کردن
assist
حضور بهم رساندن توجه کردن
to court favour
توجه و التفات کسی را طلب کردن
assists
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisted
حضور بهم رساندن توجه کردن
to put somebody in a backwater
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
attentions
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
advert
توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
adverts
توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
attention
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
audits
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
auditing
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
note
توجه کردن ذکر کردن
notes
توجه کردن ذکر کردن
wards
نگهداری کردن توجه کردن
ward
نگهداری کردن توجه کردن
noting
توجه کردن ذکر کردن
to notice
توجه کردن
[ملاحضه کردن ]
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
audits
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
zero in on
<idiom>
تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
auditing
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audit
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audited
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
weighting
مرتب کردن کاربران , برنامه ها یا تاریخ با توجه به اهمیت یا اولویت آنها
favourite
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
questionof interest
پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
favorites
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
serviced
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
make a diplomatic representation
به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
to watch for certain symptoms
توجه کردن به نشانه های ویژه
[علایم ویژه مرض ]
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallels
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
jollify
کردن سرخوش بودن
to keep guard
بودن احتیاط کردن
to be on guard
بودن احتیاط کردن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
benefited
احسان کردن مفید بودن
comport
جور بودن تحمل کردن
possessing
تصرف کردن دارا بودن
governed
حاکم بودن فرمانداری کردن
adhere
طرفدار بودن وفا کردن
governs
حاکم بودن فرمانداری کردن
range
تغییر کردن یا متفاوت بودن
adequateness
طرفدار بودن وفا کردن
correspound
مناسب بودن مکاتبه کردن
trut
اعتماد کردن به امیدوار بودن
concerns
دلواپس کردن نگران بودن
benefiting
احسان کردن مفید بودن
look out
نگهبانی کردن موافب بودن
concern
دلواپس کردن نگران بودن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
adheres
طرفدار بودن وفا کردن
behove
فرض بودن اقتضاء کردن
vacillating
مردد بودن نوسان کردن
necessitated
ایجاب کردن مستلزم بودن
vacillates
مردد بودن نوسان کردن
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
vacillated
مردد بودن نوسان کردن
entail
شامل بودن فراهم کردن
adhered
طرفدار بودن وفا کردن
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
vacillate
مردد بودن نوسان کردن
espied
جاسوس بودن بازرسی کردن
necessitates
ایجاب کردن مستلزم بودن
espies
جاسوس بودن بازرسی کردن
behoove
فرض بودن اقتضاء کردن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
entails
شامل بودن فراهم کردن
ambulate
حرکت کردن درحرکت بودن
entailing
شامل بودن فراهم کردن
entailed
شامل بودن فراهم کردن
necessitating
ایجاب کردن مستلزم بودن
espying
جاسوس بودن بازرسی کردن
espy
جاسوس بودن بازرسی کردن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
tallies
تطبیق کردن مطابق بودن
alluded
افهار کردن مربوط بودن به
agrees
موافقت کردن موافق بودن
contain
شامل بودن خودداری کردن
contains
شامل بودن خودداری کردن
ranges
تغییر کردن یا متفاوت بودن
possesses
تصرف کردن دارا بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com