Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
correspound
مناسب بودن مکاتبه کردن
Other Matches
assort
طبقه بندی کردن مناسب بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
seems
مناسب بودن
seem
مناسب بودن
longs
مناسب بودن
suit
مناسب بودن
longed
مناسب بودن
longest
مناسب بودن
long-
مناسب بودن
long
مناسب بودن
seemed
مناسب بودن
suits
مناسب بودن
longer
مناسب بودن
suited
مناسب بودن
befitted
مناسب بودن
befits
مناسب بودن
befit
مناسب بودن
measure up
مناسب وبرابر بودن
become
مناسب بودن تحویل یافتن
becomes
مناسب بودن تحویل یافتن
communicate
مکاتبه کردن
communicated
مکاتبه کردن
communicates
مکاتبه کردن
correspond
مکاتبه کردن
corresponded
مکاتبه کردن
corresponds
مکاتبه کردن
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
postcard
بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن
postcards
بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن
verification
بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
correspondence
مکاتبه
correspondences
مکاتبه
communication
مکاتبه
correspoundence
مکاتبه
correspondences
مکاتبه مکاتبات
correspounding
مکاتبه کننده
correspondence
مکاتبه مکاتبات
corresponding
مکاتبه کننده
correspoundent
طرف مکاتبه
cryptocorrespondence
مکاتبه به رمز
indispose
نا مناسب کردن
tailors
مناسب کردن
tailor
مناسب کردن
trial and error
<idiom>
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
correspondent
مکاتبه کننده طرف معامله
correspondents
مکاتبه کننده طرف معامله
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
interoffice
مکاتبه و مراسله بین ادارات یک موسسه
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
suit
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suited
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suits
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
sawlog
کنده درخت مناسب اره کردن
adapting
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapts
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
modifies
اصلاح کردن مناسب کردن
modify
اصلاح کردن مناسب کردن
modifying
اصلاح کردن مناسب کردن
The fire is fit to roast the meat.
این آتش برای کباب کردن گوشت مناسب است
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
routing
مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد
semaphore
مشخصات دو کار و تصدیق مناسب برای جلوگیری از قفل کردن یا سایر مشکلات وقتی که هر دو نیاز به وسیله جانبی یا تابعی دارند
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
paralleled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
strikes
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
jollify
کردن سرخوش بودن
to be on guard
بودن احتیاط کردن
to keep guard
بودن احتیاط کردن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
purpose-built
<adj.>
مناسب
shapeable
مناسب
practicable
<adj.>
مناسب
functional
<adj.>
مناسب
irrelative
نا مناسب
vantage
مناسب
becoming
مناسب
fits
مناسب
infelicitous
نا مناسب
purposeful
<adj.>
مناسب
purposive
<adj.>
مناسب
practical
<adj.>
مناسب
euqal
مناسب
applicatory
<adj.>
مناسب
close fit
مناسب
valuable
<adj.>
مناسب
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
مناسب
habile
مناسب
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
مناسب
helpful
<adj.>
مناسب
handy
[useful]
<adj.>
مناسب
beneficial
<adj.>
مناسب
advantageous
<adj.>
مناسب
utilitarian
[useful]
<adj.>
مناسب
adaptation
مناسب
fittest
مناسب
handy
<adj.>
مناسب
fit
مناسب
suitable
<adj.>
مناسب
proper
مناسب
fitting
مناسب
pertain
مناسب
accomodating
مناسب
adequate
<adj.>
مناسب
idoneous
مناسب
apposite
مناسب
accurate
[correct]
<adj.>
مناسب
adaptations
مناسب
correct
<adj.>
مناسب
exact
<adj.>
مناسب
proper
<adj.>
مناسب
real
<adj.>
مناسب
true
<adj.>
مناسب
in point
مناسب
semblable
مناسب
pertains
مناسب
adaption
مناسب
assorted
مناسب
expedient
<adj.>
مناسب
tailored
مناسب
relevant
مناسب
convenient
<adj.>
مناسب
incompetent
نا مناسب
appropriate
<adj.>
مناسب
by fits and starts
مناسب
pertained
مناسب
appropriate
[to]
<adj.>
مناسب
[به]
oportuneness
مناسب
useful
<adj.>
مناسب
serviceable
<adj.>
مناسب
good
[sufficient]
<adj.>
مناسب
sufficing
<adj.>
مناسب
sufficient
<adj.>
مناسب
acceptable
<adj.>
مناسب
satisfactory
<adj.>
مناسب
congurous
مناسب
optimum
مناسب
condign
مناسب
contains
شامل بودن خودداری کردن
range
تغییر کردن یا متفاوت بودن
maintain
حمایت کردن از مدعی بودن
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
gift of the gab
<idiom>
درصحبت کردن ماهر بودن
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
contained
شامل بودن خودداری کردن
ranged
تغییر کردن یا متفاوت بودن
adheres
طرفدار بودن وفا کردن
espies
جاسوس بودن بازرسی کردن
alludes
افهار کردن مربوط بودن به
contain
شامل بودن خودداری کردن
alluding
افهار کردن مربوط بودن به
ambulate
حرکت کردن درحرکت بودن
adequateness
طرفدار بودن وفا کردن
maintained
حمایت کردن از مدعی بودن
govern
حاکم بودن فرمانداری کردن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
espy
جاسوس بودن بازرسی کردن
tally
تطبیق کردن مطابق بودن
having
مجبور بودن وادار کردن
have
مجبور بودن وادار کردن
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
allude
افهار کردن مربوط بودن به
alluded
افهار کردن مربوط بودن به
ranges
تغییر کردن یا متفاوت بودن
comports
جور بودن تحمل کردن
maintains
حمایت کردن از مدعی بودن
randan
سرخوش بودن نشاط کردن
adhering
طرفدار بودن وفا کردن
adhered
طرفدار بودن وفا کردن
espied
جاسوس بودن بازرسی کردن
governed
حاکم بودن فرمانداری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com