Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
get into a row
مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
Other Matches
mess up
<idiom>
به دردسر افتادن
in the soup
<idiom>
در دردسر افتادن
To get embroiled in something.
د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
appose
مورد سوال واقع شدن
to incur a criticism
مورد انتقاد واقع شدن
receive attention
مورد توجه واقع شدن
to incur the odium of somebody
مورد خشم کسی واقع شدن
anathema
هرچیزی که مورد لعن واقع شود
to meet any one's a
مورد تحسین کسی واقع شدن
to pass go orrun current
معمولا مورد قبول واقع شدن
wraparound
ی مورد استفاده واقع شده باشد
disliking
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislike
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliked
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislikes
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dediction of way
هر گاه راهی واقع در ملک خصوصی فردی به مدت 02سال مورد استفاده عموم باشد جزء اموال عمومی تلقی خواهد شد
sail into
به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
intercostal
واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
hassling
دردسر
bothersome
پر دردسر
hassles
دردسر
cushy
بی دردسر
hassle
دردسر
in hot water
<idiom>
در دردسر
todo
دردسر
headache
دردسر
effortlessly
بی دردسر
effortless
بی دردسر
headaches
دردسر
cushier
بی دردسر
cushiest
بی دردسر
aggro
دردسر
hassled
دردسر
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
bothers
دردسر دادن
hot potatoes
مایهی دردسر
bothering
دردسر دادن
bothered
دردسر دادن
bother
دردسر دادن
inconveniencing
دردسر ناسازگاری
inconveniences
دردسر ناسازگاری
inconvenienced
دردسر ناسازگاری
inconvenience
دردسر ناسازگاری
hot potato
مایهی دردسر
agreat d. of trouble
دردسر زیاد
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
troublesome
<adj.>
دردسر آفرین
trouble-free
<adj.>
بدون دردسر
problem-free
<adj.>
بدون دردسر
make waves
<idiom>
ایجاد دردسر
psychic income
درامد بی دردسر
raise a hand
<idiom>
به دردسر انداختن
to lie east and west
واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
to be toast
[American E]
<idiom>
در دردسر بزرگی بودن
soft loans
وام بدون دردسر
trachle
سبب خستگی یا دردسر
soft loan
وام بدون دردسر
put (someone) out
<idiom>
ناراحت ،دردسر،اذیت
let sleeping dogs lie
<idiom>
[دنبال دردسر نگرد]
ask for trouble
<idiom>
دنبال دردسر گشتن
cushily
اسان وبی دردسر
incommode
ناراحت گذاردن دردسر دادن
to put anyone to t.
کسیرا دردسر یازحمت دادن
psychic income
درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
to cause trouble for oneself
برای خود دردسر راه انداختن
I didn't intend to involve you in this mess.
من نمی خواستم تو را با این گرفتاری
[دردسر]
درگیر کنم.
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
to poke one's head into a hornets' nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to open a can of worms
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
blame
سرزنش
blames
سرزنش
dressing-down
سرزنش
blamed
سرزنش
blaming
سرزنش
twit
سرزنش
twits
سرزنش
scolding
سرزنش
demerit
سرزنش
nagging
سرزنش
chastiesement
سرزنش
demerits
سرزنش
reproofs
سرزنش
reproof
سرزنش
remonstrance
سرزنش
censures
سرزنش
reproaches
سرزنش
upbraiding
سرزنش
increpation
سرزنش
rating
سرزنش
repoach
سرزنش
reproached
سرزنش
reproach
سرزنش
exprobration
سرزنش
censured
سرزنش
stinger
سرزنش
censure
سرزنش
rocket
[British E]
سرزنش
reproaching
سرزنش
expostulation
سرزنش
rail
سرزنش
condemnation
سرزنش
sneap
سرزنش
ratings
سرزنش
railing
سرزنش
railings
سرزنش
reprehension
سرزنش
censuring
سرزنش
condemnations
سرزنش
reprehend
سرزنش کردن
raps
سرزنش سخت
rap
سرزنش سخت
repoach
سرزنش کردن
reprehensible
سزاوار سرزنش
chided
سرزنش کردن
chides
سرزنش کردن
chiding
سرزنش کردن
sneap
سرزنش کردن
twittingly
سرزنش کنان
chide
سرزنش کردن
reprovingly
سرزنش کنان
reprovable
شایان سرزنش
reprehensible
سرزنش کردنی
admonition
سرزنش دوستانه
give it to
<idiom>
سرزنش کردن
berates
سرزنش کردن
berating
سرزنش کردن
talking-to
سرزنش رسمی
ram (something) down one's throat
<idiom>
سرزنش کردن
talking to
سرزنش رسمی
berated
سرزنش کردن
berate
سرزنش کردن
twit
سرزنش کردن
sarcasm
ریشخند سرزنش
rater
سرزنش کننده
railer
سرزنش کننده
objurgation
سرزنش سخت
objurgatory
سرزنش امیز
repoachful
سرزنش امیز
to dress down
سرزنش کردن
obloquy
سرزنش افترا
twits
سرزنش کردن
blamable
قابل سرزنش
admonitions
سرزنش دوستانه
censures
سرزنش کردن
irreprehensible
سرزنش نکردنی
reproachless
سرزنش نکردنی
reprove
سرزنش کردن
reproved
سرزنش کردن
reproves
سرزنش کردن
reproving
سرزنش کردن
upbraid
سرزنش کردن
blamable
سزاوار سرزنش
tongue lash
سرزنش کردن
call over the coals
سرزنش کردن
blameful
سزاوار سرزنش
blameworthiness
شایستگی سرزنش
vituperate
سرزنش کردن
vituperation
بدگویی سرزنش
vituperatively
سرزنش کنان
call down
سرزنش کردن
scolder
سرزنش کننده
vituperator
سرزنش کننده
vituperatory
سرزنش امیز
upbraided
سرزنش کردن
upbraids
سرزنش کردن
nattered
سرزنش کردن
nattering
سرزنش کردن
natters
سرزنش کردن
lash vt
سرزنش کردن
twitters
سرزنش کننده
twittering
سرزنش کننده
twittered
سرزنش کننده
twitter
سرزنش کننده
chid
سرزنش کردن
natter
سرزنش کردن
taunter
سرزنش کننده
threap
سرزنش کردن
censure
سرزنش کردن
censured
سرزنش کردن
censuring
سرزنش کردن
trounce
سرزنش کردن
trounced
سرزنش کردن
trounces
سرزنش کردن
trouncing
سرزنش کردن
wig
سرزنش کردن
wigs
سرزنش کردن
irreproachable
سرزنش نکردنی
reprimanded
سرزنش کردن
rebuked
سرزنش کردن
raillery
سرزنش انتقاد
haze
سرزنش کردن
rebuking
سرزنش کردن
rebuke
سرزنش کردن
reprimand
سرزنش کردن
reprimanding
سرزنش کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com