Total search result: 202 (14 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
i managed to do it |
موفق شدم که ان کار را انجام دهم |
|
|
Search result with all words |
|
It appears questionable whether he will manage to do that. |
بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود. |
Other Matches |
|
throve |
موفق شد |
successful |
موفق |
successful <adj.> |
موفق |
lucrative |
موفق |
upbeat |
موفق |
prosperous |
موفق |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
fall short (of one's expectations) <idiom> |
موفق نشدن |
to make a shift |
موفق شدن |
to pull through |
موفق شدن |
fay |
موفق شدن |
have it made <idiom> |
موفق بودن |
come off <idiom> |
موفق شدن |
arrives |
موفق شدن |
hot hand |
پرتاب موفق |
arrived |
موفق شدن |
arrive |
موفق شدن |
arriving |
موفق شدن |
wowing |
موفق شدن |
wowed |
موفق شدن |
to fall through |
موفق نشدن |
wow |
موفق شدن |
make a hit <idiom> |
موفق شدن |
go over well <idiom> |
موفق بودن |
attain |
موفق شدن |
to go wrong |
موفق نشدن |
sure-fire |
حتما موفق |
I made good my escape . |
موفق به فرار شد |
attained |
موفق شدن |
attaining |
موفق شدن |
attains |
موفق شدن |
wows |
موفق شدن |
to come through |
موفق شدن |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
manage to do it |
موفق بانجام ان شدن |
two-way |
موفق در حمله و دفاع |
carry the day <idiom> |
برنده یا موفق شدن |
succeeded |
موفق شدن نتیجه بخشیدن |
succeed |
موفق شدن نتیجه بخشیدن |
connect |
ضربه موفق در پایگاه دوم |
connects |
ضربه موفق در پایگاه دوم |
prosper |
رونق یافتن موفق شدن |
put across |
باحقه بازی موفق شدن |
prospering |
رونق یافتن موفق شدن |
prospers |
رونق یافتن موفق شدن |
turn the trick <idiom> |
درکاری که میخواست موفق شدن |
succeeds |
موفق شدن نتیجه بخشیدن |
to f. in the pan |
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن |
convert |
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد |
to collapse |
موفق نشدن [مذاکره یا فرضیه] |
prospered |
رونق یافتن موفق شدن |
hit |
جستجوی موفق در پایگاه داده |
hits |
جستجوی موفق در پایگاه داده |
hitting |
جستجوی موفق در پایگاه داده |
converts |
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد |
converted |
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد |
nojoy |
موفقیتی نیست موفق نشدم |
to come up in the world |
موفق شدن [در زندگی یا شغل] |
to get sight of a person |
موفق بدیدن کسی شدن |
to go places |
موفق شدن [در زندگی یا شغل] |
I could never make her understand . |
هرگز موفق نشدم به او بفهمانم |
I have no doubt that you wI'll succeed. |
تردیدی ندارم که موفق می شوید |
hit and miss |
گاهی موفق وگاهی مغلوب |
converting |
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد |
god speed you |
کامیاب شوید موفق باشید |
gurantee |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
get to first base <idiom> |
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند |
smash hit <idiom> |
نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق |
to get any ones speech |
موفق بشنیدن نطق کسی شدن |
Supposing we do not succeedd, then waht? |
حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟ |
throw up one's hands <idiom> |
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن |
deliver the goods <idiom> |
موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود |
make the grade <idiom> |
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن |
to be a dead duck |
امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی] |
He'll never get anywhere. |
او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] |
You wI'll fail unless you work harder . |
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
fail |
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن |
to score with a girl <idiom> |
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره] |
failed |
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن |
fails |
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن |
He'll never amount to anything. <idiom> |
او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره] |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
miss |
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله |
missed |
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله |
misses |
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله |
retention money |
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
to strike oil |
کامیاب شدن موفق شدن |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
implemented |
انجام |
enforcement |
انجام |
implementation |
انجام |
implement |
انجام |
completion |
انجام |
effectuation |
انجام |
implementing |
انجام |
sequels |
انجام |
sequel |
انجام |
execution |
انجام |
consummation |
انجام |
fulfilment |
انجام |
at last |
سر انجام |
compietion |
انجام |
implements |
انجام |
transaction |
انجام |
implementation |
انجام |
end all |
انجام |
fulfillment |
انجام |
achievement |
انجام |
performances |
انجام |
achievements |
انجام |
accomplishment |
انجام |
terminuse ad quem |
انجام |
performance |
انجام |
commissions |
انجام |
commissioning |
انجام |
commission |
انجام |
effectual |
انجام شدنی |
repetitions |
باز انجام |
pays |
انجام دادن |
unaided |
انجام چیزیبدونکمکدیگران |
unsporting |
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی |
paying |
انجام دادن |
effect |
انجام دادن |
effected |
انجام دادن |
successful |
نیک انجام |
accomplished |
انجام شده |
manipulation |
انجام با مهارت |
repetition |
باز انجام |
out-and-out |
انجام شده |
out and out |
انجام شده |
effecting |
انجام دادن |
make out <idiom> |
انجام دادن |
time-honoured |
انجام کاریدردرازمدت |
performing |
انجام دهنده |
godspeed |
پایان انجام |
go through |
انجام دادن |
functor |
انجام دهنده |
fulfit |
انجام دادن |
fulfill |
انجام دادن |
from first to last |
ازاغازتا انجام |
from beginning to end |
ازابتداتا انجام |
from a to izzard |
از اغاز تا انجام |
non performance |
عدم انجام |
fulfils |
انجام دادن |
processing of the order |
انجام سفارش |
performable |
انجام دادنی |
stand to |
انجام دادن |
parform |
انجام دادن |
fulfil |
انجام دادن |
fulfilled |
انجام دادن |
fulfilling |
انجام دادن |
fulfills |
انجام دادن |
for doing it |
برای انجام ان |
finalization |
انجام رسانی |
chare |
انجام دادن |
carry out |
انجام دادن |
achiever |
انجام دهنده |
accomplisher |
انجام دهنده |
accomplishable |
انجام دادنی |
unfulfilled |
انجام نشده |
administer |
انجام دادن |
completion of a contract |
انجام یک قرارداد |
complier |
انجام دهنده |
done |
انجام شده |
feasance |
انجام کار |
executable |
انجام پذیر |
implement |
انجام دادن |
implemented |
انجام دادن |
do up |
انجام دادن |
implementing |
انجام دادن |
implements |
انجام دادن |
performs |
انجام دادن |
to make good |
انجام دادن |
to go through |
انجام دادن |
to follow out |
انجام دادن |
action |
انجام کاری |
actions |
انجام کاری |
to do a thing the right way |
انجام دادن |
to carry through |
انجام دادن |
to carry into execution |
انجام دادن |
to put through |
انجام دادن |
feasibility |
توانایی انجام |