English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
barrier minefield میدان مین داخل مانع
Other Matches
reticle میدان دید داخل دوربین
lane marker راهنمای معبر داخل میدان مین
shortstop موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
coordinated turn دورزدن هواپیما بطوریکه کنترلهای مربوط به دوران حول هر سه محور مورداستفاده قرار گرفته و مانع سر خوردن هواپیما به داخل یا خارج پیچ میشوند
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
compound wound generator ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
hedgehogs مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
grenade court میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
high intensity magnetic field میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
lenz' law جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
battlefield recovery اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
closure minefield میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
crest clearing محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
obstructor وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
coursed میدان تیر میدان
course میدان تیر میدان
courses میدان تیر میدان
hasty breaching نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
anie داخل
lineball داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
intra داخل
aboard داخل
withindoors در داخل
insides داخل
within در داخل
interiorly از داخل
inside داخل
interior داخل
within <prep.> در داخل
interiors داخل
intern داخل شدن در
intraspecies داخل گونهای
intrant داخل شونده
to walk in داخل شدن
intradivision در داخل لشگر
to step in داخل شدن
inside wiring سیمکشی داخل
interurban داخل شهری
interservice داخل قسمت
interneuron داخل عصبی
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
interneural داخل عصبی
intermolecular در داخل ذرات
interchart در داخل نقشه
intercellular داخل سلولی
interns داخل شدن در
to step inside داخل شدن
interning داخل شدن در
interior wiring سیمکشی داخل
intraspecific داخل گونهای
intratheater در داخل صحنه
anieoro از داخل به خارج
entered داخل شدن
uchi uke دفاع از داخل
enter داخل کردن
enter داخل شدن
phase in داخل کردن
on line داخل رده
to work in داخل کردن
to play at داخل شدن در
to go into داخل شدن در
to go in داخل شدن
to get into داخل شدن در
to cut in داخل شدن
engaged in war داخل جنگ
entered داخل کردن
enters داخل شدن
anieoro به طرف داخل
introgresseive داخل شونده
intromit داخل کردن
ingratiating داخل کردن
ingratiates داخل کردن
ingratiated داخل کردن
ingratiate داخل کردن
incorporate داخل کردن
incorporates داخل کردن
incorporating داخل کردن
on berth در داخل بندر
work in داخل کردن
withindoors افراد داخل
enters داخل کردن
impenetrable داخل نشدنی
inhaul به داخل کشنده
grind internally داخل را ساییدن
inbound داخل مرز
ingoing داخل شونده
ingressive داخل شونده
inhaul به داخل کشیدن
to line-jump داخل صف زدن
implode از داخل ترکیدن
immit داخل کردن
inward داخل رونده
implosion انفجار از داخل
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
in and out داخل وخارج
to cut in line داخل صف زدن
inboard داخل کشتی
he is not in it داخل نیست
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
heave in کشیدن به داخل
inboard به سمت داخل
cross hair خط داخل دوربین
intercontinental داخل قاره
to push to the front [of line] داخل صف زدن
imbark داخل کردن
inboard به طرف داخل
to go to the front داخل جنگ شدن
withindoors اشخاص داخل منزل
enter داخل عضویت شدن
sighting دیدن از داخل دوربین
homes جا به داخل لوله راندن
bores داخل راتراشیدن سوراخ
bores داخل لوله توپ
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
bore داخل راتراشیدن سوراخ
i went in to the garden داخل باغ شدم
on side در داخل خط خارج نشده
inwards or inward بطرف داخل بباطن
bore داخل لوله توپ
belligerent جنگجو داخل درجنگ
sightings دیدن از داخل دوربین
home جا به داخل لوله راندن
wall entrance عبور از داخل دیوار
coolants مایع داخل رادیاتور
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
coolant مایع داخل رادیاتور
enters داخل عضویت شدن
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
launch into politics داخل سیاست شدن
up country نواحی داخل کشور
belligerents جنگجو داخل درجنگ
entered داخل عضویت شدن
home market بازار داخل کشور
implode از داخل منفجر شدن
irreptitious نهانی داخل شده
belligerently جنگجو داخل درجنگ
gun bore داخل لوله توپ
endoenzyme انزیم داخل سلولی
cylinder gas گاز داخل سیلندر
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
ingredient داخل شونده عوامل
sea island terminal بارانداز داخل دریا
cylinder jacket استری داخل سیلندر
inner space داخل منظومه شمسی
reentrant دوباره داخل شونده
ingredients داخل شونده عوامل
furnace campaign عملیات داخل کوره
inside of داخل و یا توی چیزی
swap in مبادله کردن به داخل
plunges ناگهان داخل شدن
plunged ناگهان داخل شدن
furnace room فضای داخل کوره
reentrant متوجه بسمت داخل
to breakin خودرا داخل کردن
to come in داخل شدن بدردخوردن
to launch in to politics داخل سیاست شدن
intrant داخل نفوذ کننده
built in موجود در داخل چیزی
intratheater داخل صحنه عملیات
phase in به ترتیب داخل شدن
plunge ناگهان داخل شدن
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
indoor soccer فوتبال داخل سالن
to enter the military داخل نظام شدن
court tennis تنیس داخل سالن
home service خدمات فروش در داخل کشور
reentrant مقعر دوباره داخل شونده
cavitation ایجاد حبابهای داخل یک مایع
to pull in داخل واگن خانه شدن
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
cod فضای داخل خلیج یادریاچه
terminal velocity سرعت گلوله داخل لوله
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
admissive داخل کننده اجازه دهنده
regional purchase خرید از داخل منطقه پادگانی
atolls صخرههای مدور داخل دریا
insert داخل کردن در میان گذاشتن
rechamber دوباره به داخل لوله راندن
atoll صخرههای مدور داخل دریا
ingesta موادی که داخل بدن رفته
inside door handle دستگیره داخل درب اتومبیل
manhole مسیر مدور داخل ناو
manholes مسیر مدور داخل ناو
intercoms دستگاه مخابره داخل ساختمان
internal power توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
intercom دستگاه مخابره داخل ساختمان
decoppering رفع رسوبات مس از داخل لوله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com