English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 78 (6 milliseconds)
English Persian
malaise ناراحتی بیقراری
malease ناراحتی بیقراری
Other Matches
agitation بیقراری
feverishness بیقراری
restlessness بیقراری
ataxy بیقراری
lubricous بیقراری
fidgetiness بیقراری
unrest بیقراری
the fidgets بیقراری
titubation بیقراری
mutability بی ثباتی بیقراری
mutabilty بی ثباتی بیقراری
akathisia بیقراری حرکتی
hotch بیقراری کردن
restlessly از روی بی تابی یا بیقراری
jumpiness حالت بیقراری حساسیت
psychomotor agitation بیقراری روانی- حرکتی
dysphoria بیقراری احساس ملالت وکسالت
fussily ازروی بیقراری با اهمیت دادن بچیزهای جزئی
discommodity ناراحتی
hazards ناراحتی
disquietude ناراحتی
incommodiousness ناراحتی
inquietude ناراحتی
hazarding ناراحتی
queasiness ناراحتی
unease ناراحتی
hazarded ناراحتی
hazard ناراحتی
uneasiness ناراحتی
inconvenienced ناراحتی
inconvenience ناراحتی
inconveniencing ناراحتی
inconveniences ناراحتی
turmoil ناراحتی
kiaugh اضطراب ناراحتی
discomforts ناراحتی رنج
disturbances ناراحتی مزاحمت
discomfort ناراحتی رنج
worriment ناراحتی غم زدگی
worrisome مسبب ناراحتی
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
disturbance ناراحتی مزاحمت
discomfiture ناراحتی رنج
incommodity زیان ناراحتی
thorn موجب ناراحتی
ailments درد ناراحتی
ailment درد ناراحتی
irritation خشم ناراحتی
dyspnea ناراحتی درتنفس
flea bite اندک ناراحتی
irritations خشم ناراحتی
thorns موجب ناراحتی
squirmed ناراحتی نشان دادن
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
stomach upset ناراحتی معده [پزشکی]
squirms ناراحتی نشان دادن
discomfort relief ratio بهر راحتی- ناراحتی
squirm ناراحتی نشان دادن
upset stomach ناراحتی معده [پزشکی]
indigestion ناراحتی معده [پزشکی]
dyspepsy ناراحتی معده [پزشکی]
squirming ناراحتی نشان دادن
tummy upset [coll.] ناراحتی معده [پزشکی]
What's up with him? این چه ناراحتی دارد؟ [اصطلاح روزمره]
foofaraw ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
nuisance tax مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
contrasts فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasted فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasting فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrast فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com