English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
misdo ناصحیح انجام دادن
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
wronging ناصحیح
wrongs ناصحیح
out of line <idiom> ناصحیح
wrongful ناصحیح
unsound ناصحیح
wrong ناصحیح
unjust ناروا ناصحیح
bad ناصحیح بی اعتبار
peccant غلط ناصحیح
inexactly بطور ناصحیح
improperly بطور ناصحیح
effectuate انجام دادن صورت دادن
inaccuracy چیز ناصحیح و غلط
inaccuracies چیز ناصحیح و غلط
unorthodox دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
misjoinder اتحاد ناصحیح وتبانی اصحاب دعوی
to go through انجام دادن
carry out انجام دادن
chare انجام دادن
pays انجام دادن
bring into being انجام دادن
put into effect انجام دادن
make a reality انجام دادن
covers انجام دادن
effecting انجام دادن
effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to carry through انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
put into practice انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
accomplish انجام دادن
effected انجام دادن
do up انجام دادن
paying انجام دادن
go through انجام دادن
implement انجام دادن
carry out انجام دادن
char انجام دادن
charring انجام دادن
pay انجام دادن
fulfit انجام دادن
implemented انجام دادن
execute انجام دادن
implements انجام دادن
coverings انجام دادن
cover انجام دادن
implementing انجام دادن
fulfill انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to follow out انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
chars انجام دادن
put on انجام دادن
fulfil انجام دادن
to make good انجام دادن
stand to انجام دادن
performs انجام دادن
implement انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnishing انجام دادن
accomplish انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfils انجام دادن
accomplishes انجام دادن
to put through انجام دادن
accomplishing انجام دادن
administer انجام دادن
performed انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
perform انجام دادن
fulfilled انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
parform انجام دادن
put ineffect انجام دادن
carry into effect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
make something happen انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
put across خوب انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
served خدمت انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
overdoing بیش از حد انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
reworked دوباره انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
perform انجام دادن خوب یا بد
manipulate با دست انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
top خوب انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
reworking دوباره انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
completing کامل کردن انجام دادن
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
administering انجام دادن اعدام کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
complete کامل کردن انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
popped بسرعت عملی انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
effecturate موجب شدن انجام دادن
consummate انجام دادن عروسی کردن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
redone انجام دادن مجدد چیزی
redoing انجام دادن مجدد چیزی
pops بسرعت عملی انجام دادن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
consummated انجام دادن عروسی کردن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
consummating انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
plods بازحمت کاری را انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com