English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (5 milliseconds)
English Persian
to do by halves ناقص انجام دادن
Search result with all words
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
Other Matches
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
frictional unemployment اطلاعات ناقص مربوط به فرصتهای شغلی و عدم توانائی اقتصاددر تطابق دادن هر چه سریعتر افراد با مشاغل میباشد
effectuate انجام دادن صورت دادن
effecting انجام دادن
make something happen انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
accomplish انجام دادن
put ineffect انجام دادن
covers انجام دادن
carry into effect انجام دادن
implement انجام دادن
put on انجام دادن
administer انجام دادن
carry out انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
effect انجام دادن
accomplishing انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
effected انجام دادن
chare انجام دادن
accomplishes انجام دادن
put inpractice انجام دادن
to follow out انجام دادن
performs انجام دادن
performed انجام دادن
perform انجام دادن
implement انجام دادن
implemented انجام دادن
implements انجام دادن
to put through انجام دادن
stand to انجام دادن
furnishing انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnish انجام دادن
fulfit انجام دادن
chars انجام دادن
charring انجام دادن
char انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
implementing انجام دادن
to go through انجام دادن
fulfill انجام دادن
to make good انجام دادن
parform انجام دادن
coverings انجام دادن
fulfilled انجام دادن
execute انجام دادن
carry out انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
accomplish انجام دادن
fulfil انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfils انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
pays انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
put into practice انجام دادن
pay انجام دادن
put into effect انجام دادن
go through انجام دادن
paying انجام دادن
to carry through انجام دادن
do up انجام دادن
bring into being انجام دادن
cover انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
performed انجام دادن خوب یا بد
performs انجام دادن خوب یا بد
alternates بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
redoes دوباره انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
top خوب انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
put across خوب انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
dashes بسرعت انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
effecturate موجب شدن انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
completing کامل کردن انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
completes کامل کردن انجام دادن
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
consummate انجام دادن عروسی کردن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
redo انجام دادن مجدد چیزی
consummating انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
redone انجام دادن مجدد چیزی
popped بسرعت عملی انجام دادن
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
pop بسرعت عملی انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
administers انجام دادن اعدام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com