English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English Persian
aspect ratio نسبت تصویر
image ratio نسبت تصویر
Search result with all words
oblique weir در تصویر افقی سرریزی استکه تاج ان نسبت به جریان اب مایل باشد
Other Matches
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
images سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر
image [سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر]
cropped کاهش اندازه یا حاشیه یک تصویر یا بریدن بخش مستط یلی تصویر
crop کاهش اندازه یا حاشیه یک تصویر یا بریدن بخش مستط یلی تصویر
tweening محاسبه تصاویر میانی که از تصویر ابتدایی شروع تا تصویر دیگر برسد
crops کاهش اندازه یا حاشیه یک تصویر یا بریدن بخش مستط یلی تصویر
pictures آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
pictured آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picturing آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
acrobat که یک تصویر گرافیکی را شرح میدهد و نمایش تصویر را در سخت افزارهای مختلف ممکن میکند
acrobats که یک تصویر گرافیکی را شرح میدهد و نمایش تصویر را در سخت افزارهای مختلف ممکن میکند
video متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
videos متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
videoing متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
videoed متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
image [تجزیه اطلاعات یک تصویر به وسیله الکترونیکی با کمک کامپیوتر که مشخصات و خصوصیات شی را در تصویر شامل میشود.]
images تجزیه اطلاعات یک تصویر به وسیله الکترونیکی با کمک کامپیوتر که مشخصات و خصوصیات شی را در تصویر شامل میشود
flickered تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند
flicker تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند
flickers تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند
spherization جلوه ویژه برنامه گرافیک کامپیوتری که تصویر را به کره تبدیل میکند یا تصویر را حول یک شکل کروی می چرخاند
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
lossless compression روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
refreshes بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
autos الگویی از برخی برنامههای گرافیکی که یک تصویر بیتی را به برداری تبدیل میکند به این ترتیب که لبههای شکل را در تصویر قرار میدهد و اطراف آن خط می کشد
refresh بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
auto الگویی از برخی برنامههای گرافیکی که یک تصویر بیتی را به برداری تبدیل میکند به این ترتیب که لبههای شکل را در تصویر قرار میدهد و اطراف آن خط می کشد
refreshed بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
persistence مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
hypertext روش اتصال کلمه یا تصویر به صفحه بعد پس از انتخاب کلمه یا تصویر توسط کاربر
pen drawing تصویر خطی تصویر مدادی
tracings تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
tracing تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
orthographic تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
backgrounds تصویر نمایش داده شده به عنوان صفحه پشتی در برنامه یا ویندوز GUI. این تصویر حرکت نمیکند و اختلافی در برنامه ایجاد نمیکند
background تصویر نمایش داده شده به عنوان صفحه پشتی در برنامه یا ویندوز GUI. این تصویر حرکت نمیکند و اختلافی در برنامه ایجاد نمیکند
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
raster scan ردیابی افقی محل تصویر پیمایش محل تصویر
image dissector tube لامپ تجزیه کننده تصویر لامپ دیسکتور تصویر
image formation تولید تصویر تصویر
scan درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
scans درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
scanned درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
proportions نسبت
uncross نسبت
rate نسبت
proportion نسبت
rates نسبت
relation نسبت
respects نسبت
in respect of نسبت به
in the ratio of به نسبت
In what proportion ? به چه نسبت ؟
apropos of نسبت به
as compared to نسبت به
with respect to نسبت به
respect نسبت
relational نسبت
to تا نسبت به
kinship نسبت
In the ration lf one to ten . به نسبت یک به ده
in regard to نسبت به
ratios نسبت
quotients نسبت
in regard of نسبت به
in proprotion to نسبت به
in connexion with نسبت به
proportional به نسبت
cognation نسبت
quotient نسبت
the rat of to نسبت دو به سه
than نسبت به
bearing نسبت
t ratio نسبت تی
towards نسبت به
rapport نسبت
in relation to نسبت به
formats نسبت
ratio نسبت
format نسبت
in respect of به نسبت
projections تصویر
vignette تصویر
delineation تصویر
imagery تصویر
skew تصویر کج
projection تصویر
skews تصویر کج
vignettes تصویر
pictures تصویر
pictured تصویر
scenography تصویر
icon تصویر
picturing تصویر
ikons تصویر
picture تصویر
icons تصویر
afterimage رد تصویر
portrait تصویر
portraits تصویر
likeness تصویر
likenesses تصویر
images تصویر
illustration تصویر
image تصویر
image line خط تصویر
skewing تصویر کج
illustrations تصویر
portrayals تصویر
portrayal تصویر
gratings در تصویر
shape تصویر
shapes تصویر
grating در تصویر
progressive ratio نسبت تصاعدی
relationships وابستگی نسبت
shunt ratio نسبت شنت
correspondingly بهمان نسبت
nines complement متمم نسبت به 9
relationship وابستگی نسبت
blood نسبت خویشاوندی
price ratio نسبت قیمت
bear on نسبت داشتن
progenitorship نسبت جدی
mobility ratio نسبت تحرک
strength ratio نسبت استحکام
stress ratio نسبت تنش
magnetogyric ratio نسبت ژیرومغناطیس
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
mole ratio نسبت مولی
compression ratio نسبت تراکم
toward بطرف نسبت به
concentration ratio نسبت تمرکز
affine نسبت سلبی
us نسبت بما
cash ratio نسبت نقدینگی
attributing نسبت دادن
bypass ratio نسبت کنارگذاری
attribute نسبت دادن
abundance نسبت فراوانی
porosity نسبت روزنه ها
visibility نسبت دید
ten's complement متمم نسبت به 01
attributes نسبت دادن
contact ratio نسبت تماس
relativization نسبت دادن
ascribed نسبت دادن
ascribe نسبت دادن
aspect ratio نسبت دید
favouritism مساعدت نسبت به
roundness نسبت گردی
assion نسبت دادن
imputing نسبت دادن
ascribes نسبت دادن
ascribing نسبت دادن
impute نسبت دادن
imputed نسبت دادن
operating ratio نسبت عملیاتی
imputes نسبت دادن
ascribable نسبت دادنی
aspect ratio نسبت صفحه
saving ratio نسبت پس انداز
one's complement متمم نسبت به یک
oxygen ration نسبت اکسیژن
ratio detector اشکارساز نسبت
sensitivity ratio نسبت حساسیت
acidity coefficient نسبت اکسیژن
abundance ratio نسبت فراوانی
absorption ratio نسبت جذب
settlement ratio نسبت نشست
proximity of blood قرابت نسبت
baud rate نسبت باود
activity ratio نسبت فعالیت
ratio of transformer نسبت مبدل
transformer ratio نسبت مبدل
scale down به نسبت ثابت
scalling factor نسبت اشل
into نسبت به مقارن
affine نسبت ازدواجی
selection ratio نسبت گزینش
self relative نسبت بخود
reduction ratio نسبت کاهش
recycling ratio نسبت بازگردانی
recycle ratio نسبت بازگردانی
advalorem به نسبت قیمت
prorenata نسبت موافق
relation رابطه نسبت
ionic ratio نسبت یونی
weight ratio نسبت وزن
water cement ratio نسبت اب و سیمان
voltage ratio نسبت ولتاژ
fineness ratio نسبت فرافت
void ratio نسبت منفذها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com