Dictiornary-Farsi | نسبت ضربه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (3 milliseconds)

English	Persian
impluse ratio	نسبت ضربه


Other Matches

hit	ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits	ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting	ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law	جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan	توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet	توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable	قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata	برحسب نسبت معین بهمان نسبت
punts	ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted	ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt	ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response	پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
nationallism	مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
cross	ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser	ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest	ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses	ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff	ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
shank	ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
placekick	ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
t ratio	نسبت تی
ratios	نسبت
cognation	نسبت
in connexion with	نسبت به
in proprotion to	نسبت به
in regard of	نسبت به
in regard to	نسبت به
in relation to	نسبت به
kinship	نسبت
in respect of	به نسبت
in respect of	نسبت به
to	تا نسبت به
relational	نسبت
than	نسبت به
proportional	به نسبت
towards	نسبت به
rates	نسبت
apropos of	نسبت به
as compared to	نسبت به
relation	نسبت
in the ratio of	به نسبت
respect	نسبت
rapport	نسبت
uncross	نسبت
quotient	نسبت
quotients	نسبت
In the ration lf one to ten .	به نسبت یک به ده
with respect to	نسبت به
bearing	نسبت
In what proportion ?	به چه نسبت ؟
respects	نسبت
proportions	نسبت
ratio	نسبت
the rat of to	نسبت دو به سه
rate	نسبت
proportion	نسبت
format	نسبت
formats	نسبت
factor proportion	نسبت عوامل
fineness ratio	نسبت فرافت
feedback ratio	نسبت فیدبک
attribution	نسبت دادن
error ratio	نسبت خطا
feedback ratio	نسبت پس خوراند
control ratio	نسبت فرمان
correlation ratio	نسبت همبستگی
cost benefit ratio	نسبت فایده
current ratio	نسبت جاری
ascribes	نسبت دادن
deposit ratio	نسبت سپرده
distribution ratio	نسبت توزیع
ascribing	نسبت دادن
glide ratio	نسبت سریدن
gyromagnetic ratio	نسبت ژیرومغناطیسی
inverse ratio or proportion	نسبت معکوس
ascribed	نسبت دادن
in d. of	با بی اعتنایی نسبت به
ascribe	نسبت دادن
favouritism	مساعدت نسبت به
blood	نسبت خویشاوندی
correspondingly	بهمان نسبت
impluse ratio	نسبت ایمپولز
imputation	نسبت دادن
he is faithful to me	نسبت به من باوفاست
hit ratio	نسبت اصابت
image ratio	نسبت تصویر
impedance ratio	نسبت امپدانس
nines complement	متمم نسبت به 9
imputable	نسبت دادنی
percentages	نسبت یا درصد
contact ratio	نسبت تماس
relationships	وابستگی نسبت
into	نسبت به مقارن
visibility	نسبت دید
imputing	نسبت دادن
abundance	نسبت فراوانی
percentage	نسبت یا درصد
imputes	نسبت دادن
us	نسبت بما
toward	بطرف نسبت به
imputed	نسبت دادن
relationship	وابستگی نسبت
to do by	رفتارکردن نسبت به
attribute	نسبت دادن
attributes	نسبت دادن
attributing	نسبت دادن
absorption ratio	نسبت جذب
abundance ratio	نسبت فراوانی
aspect ratio	نسبت دید
assion	نسبت دادن
baud rate	نسبت باود
impute	نسبت دادن
bear on	نسبت داشتن
bypass ratio	نسبت کنارگذاری
cash ratio	نسبت نقدینگی
compression ratio	نسبت تراکم
aspect ratio	نسبت تصویر
aspect ratio	نسبت صفحه
ascribable	نسبت دادنی
acidity coefficient	نسبت اکسیژن
oxygen ration	نسبت اکسیژن
activity ratio	نسبت فعالیت
advalorem	به نسبت قیمت
affine	نسبت سلبی
affine	نسبت ازدواجی
concentration ratio	نسبت تمرکز
porosity	نسبت روزنه ها
settlement ratio	نسبت نشست
sensitivity ratio	نسبت حساسیت
self relative	نسبت بخود
selection ratio	نسبت گزینش
scalling factor	نسبت اشل
regards	باره نسبت
scale down	به نسبت ثابت
saving ratio	نسبت پس انداز
shunt ratio	نسبت شنت
strength ratio	نسبت استحکام
connection	بستگی نسبت
connexions	بستگی نسبت
one's complement	متمم نسبت به یک
there is nothing wanting	چیزی کم نسبت
ten's complement	متمم نسبت به 01
operating ratio	نسبت عملیاتی
stress ratio	نسبت تنش
roundness	نسبت گردی
regarded	باره نسبت
relativization	نسبت دادن
transformer ratio	نسبت مبدل
credits	نسبت دادن
crediting	نسبت دادن
credited	نسبت دادن
credit	نسبت دادن
ratio of transformer	نسبت مبدل
prorenata	نسبت موافق
proximity of blood	قرابت نسبت
progressive ratio	نسبت تصاعدی
progenitorship	نسبت جدی
regard	باره نسبت
price ratio	نسبت قیمت
reduction ratio	نسبت کاهش
recycling ratio	نسبت بازگردانی
relation	رابطه نسبت
recycle ratio	نسبت بازگردانی
rate	اندازه نسبت
rates	اندازه نسبت
ratio detector	اشکارساز نسبت
to put down	نسبت دادن
voltage ratio	نسبت ولتاژ
two's complement	متمم نسبت به دو
void ratio	نسبت منفذها
weight ratio	نسبت وزن
mobility ratio	نسبت تحرک
lay to	نسبت دادن به
water cement ratio	نسبت اب و سیمان
velocity ratio	نسبت سرعت
viscosity ratio	نسبت گرانروی
magnetogyric ratio	نسبت ژیرومغناطیس
liquidity ratio	نسبت نقدینگی
mole ratio	نسبت مولی
ionic ratio	نسبت یونی
inverse ratio	نسبت معکوس
transformation ratio	نسبت تبدیل
transmissivity	نسبت فرافرستی
to behave toward	رفتارکردن نسبت به
abuse	بدرفتاری کردن نسبت به
scale	کمتریا افزایش نسبت
abusing	بدرفتاری کردن نسبت به
composition	نسبت اجزاء سازنده
wage profit ratio	نسبت دستمزد به سود
composition	نسبت اجزای سازنده
relational	وابسته به نسبت یاخویشی
voltage ratio of transformer	نسبت ولت مبدل
compositions	نسبت اجزاء سازنده
golden ratio	نسبت طلایی [ریاضی]
with relation to	نسبت به راجع به در باره
future-oriented <adj.>	پایدار [نسبت به آینده]
RPI [row per inch]	رجشمار نسبت به اینچ
sustainable <adj.>	پایدار [نسبت به آینده]
abused	بدرفتاری کردن نسبت به

impluse ratio

نسبت ضربه