Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
ratio
نسبت معین وثابت
ratios
نسبت معین وثابت
Other Matches
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
limiting velocity
بیشترین سرعت هواپیما تحت زاویه معین نسبت به افق
turbofan
موتوری با میزان سوخت معین که تراست بیشتری نسبت توربوجت ایجاد میکند
lay to
قایق را درمسیر باد اوردن وثابت نگهداشتن
tacking
سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacked
سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tack
سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacks
سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
accessorial
معین
ancillary
معین
specific
معین
specifics
معین
adjutants
معین
auxiliary
معین
subsidiary
معین
adjutant
معین
adjutor
معین
regular
معین
definite
معین
regulars
معین
auxiliaries
معین
determinate
معین
specified
معین
ledgers
معین
fixed
معین
settled
معین
subsidiaries
معین
ledger
معین
precise
معین
limiting
معین
ally
معین
allying
معین
accessory
معین
certain
معین
rubicon
حد معین
indeterminate
نا معین
given
معین
punctual
معین
designating
معین کردن
defining
معین کردن
designates
معین کردن
aoristic
غیر معین
designate
معین کردن
limit
معین کردن
linking verb
فعل معین
allocate
معین کردن
allocating
معین کردن
thetic
مقرر معین
allocates
معین کردن
defines
معین کردن
defined
معین کردن
allotted time
وقت معین
specifics
مخصوص معین
rose bay
گل معین التجاری
specified time
وقت معین
inset
: معین کردن
insets
: معین کردن
positive
یقین معین
definitive
معین کننده
ledger card
کارت معین
settles
معین کردن
specific
مخصوص معین
statically determined
از نظراستاتیکی معین
the fullness of time
وقت معین
adverb modifying a verb
معین فعل
do
فعل معین
regular
معین مقرر
regulars
معین مقرر
auxiliaries
امدادی معین
auxiliary
امدادی معین
define
معین کردن
rhomboidal
شبه معین
settle
معین کردن
spans
مدت معین
draw the line
<idiom>
معین کردن
adverbs
معین فعل
specifying
معین کردن
periodically
در فواصل معین
at a stated time
در وقت معین
spans
فاصله معین
space
مدت معین
spaces
مدت معین
thetical
مقرر معین
specify
معین کردن
adverb
معین فعل
spanned
مدت معین
span
فاصله معین
span
مدت معین
part performance
عقد معین
determinately
بطور معین
spanned
فاصله معین
determinate error
خطای معین
specifies
معین کردن
denominate
معین کردن
systematically
با روش معین
doses
اندازه معین
spanning
مدت معین
general ledger
معین عام
dosing
اندازه معین
assignable
معین مشخص
figure out
معین کردن
dosed
اندازه معین
dose
اندازه معین
shall
فعل معین
spanning
فاصله معین
destined
مقصد معین
on a given day
در روزی معین
anyone
هرشخص معین
law of difinte proportions
قانون نسبتهای معین
semidefinite matrix
ماتریس نیمه معین
patches
مدت زمان معین
shapeless
فاقد شکل معین
statically indeterminate
از نظر ایستایی نا معین
open contract
قرارداد غیر معین
current income
درامدیک دوره معین
circumstanced
دارای یک حالت معین
plant out
در فواصل معین کاشتن
speciosity
کیفیت معین ومشخص
statically determined
از نظر ایستایی معین
systematically
ازروی یک اسلوب معین
overtime
بیش از وقت معین
patch
مدت زمان معین
pre appoint
قبلا معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
aorist
ماضی غیر معین
time
وقت معین کردن
timed
وقت معین کردن
dates
مدت معین کردن
date
مدت معین کردن
times
وقت معین کردن
modal auxiliary
فعل معین شرطی
predeterminate
از پیش معین شده
nonsignificant
غیر معین نامعلوم
uncaused
بدون علت معین
to map out
جز بجز معین کردن
to plant out
درفاصلههای معین کاشتن
magnetic ledger card
کارت معین مغناطیسی
rhomboid muscle
ماهیچه چهارگوش معین
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
fixed cost
هزینه ثابت و معین
at home
پذیرایی در ساعت معین
identifier
معین کننده هویت
subsidiarily
بطور معین یا متمم
formulation
تحت قواره معین دراوردن
nominal filter
صافی به اندازه عبور معین
propertied
متمکن دارای خواص معین
standards
نمونه قبول شده معین
standard
نمونه قبول شده معین
allotting
معین کردن سهم دادن
allotted
معین کردن سهم دادن
named airport of departure
فرودگاه معین برای حرکت
morphous
دارای شکل معین ومعلوم
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
allots
معین کردن سهم دادن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
come in
پرتاب توپ به طرز معین
bullion
شمش فلزات با عیار معین
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
density
تراکم الیاف
[در یک مساحت معین]
valued policy
بیمه نامه با ارزش معین
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
locate
جای چیزی را معین کردن
located
جای چیزی را معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
conation
کوشش بدون هدف معین
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
to keep an appointment
سروقت معین درجایی حاضرشدن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to come up to the stand
بمیزان یا پایه معین رسیدن
biases
ولتاژ معین قرار دادن
specific performance
نحوه اجرای معین در قرارداد
sin die
بدون تعیین روز معین
At regular intervals .
درفا صله های معین
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
forced distribution rating
درجه بندی با توزیع معین
allot
معین کردن سهم دادن
figurate
دارای شکل معین منقوش
bias
ولتاژ معین قرار دادن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
determinate problem
مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
entry
شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
called shot
ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
range
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
aoristic
وابسته به زمان ماضی غیر معین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com