English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
trump up نسبت ناروا دادن
Other Matches
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
credited نسبت دادن
ascribed نسبت دادن
credits نسبت دادن
imputes نسبت دادن
attribution نسبت دادن
attribute نسبت دادن
crediting نسبت دادن
impute نسبت دادن
attributing نسبت دادن
credit نسبت دادن
relativization نسبت دادن
imputing نسبت دادن
to put down نسبت دادن
attributes نسبت دادن
ascribing نسبت دادن
ascribes نسبت دادن
assion نسبت دادن
ascribe نسبت دادن
imputation نسبت دادن
lay to نسبت دادن به
imputed نسبت دادن
to bear witness to شهادت دادن نسبت به
attaches نسبت دادن گذاشتن
attaching نسبت دادن گذاشتن
attach نسبت دادن گذاشتن
giving نسبت دادن به بیان کردن
gives نسبت دادن به بیان کردن
give نسبت دادن به بیان کردن
attributing نسبت دادن حمل کردن
attributes نسبت دادن حمل کردن
attribute نسبت دادن حمل کردن
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . نسبت زشتی به کسی دادن
inadmissible ناروا
illegitimate ناروا
inadvisable ناروا
unduly ناروا
impermissible ناروا
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
trumped-up بیمورد ناروا
trumped up بیمورد ناروا
inadmissibly بطور ناروا
undue ناروا بی مورد
unjust ناروا ناصحیح
illegutimation ناروا دانی
handicap مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicaps مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
mallet goal نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
wrongful dismissal انفصال یا اخراج ناروا
undue influence اعمال نفوذ ناروا
unjusified بیمورد ناحق ناروا بی جهت
protection سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
quotients نسبت
respects نسبت
in connexion with نسبت به
relational نسبت
proportion نسبت
proportions نسبت
t ratio نسبت تی
in the ratio of به نسبت
to تا نسبت به
cognation نسبت
quotient نسبت
format نسبت
rate نسبت
in relation to نسبت به
in regard to نسبت به
rates نسبت
in regard of نسبت به
than نسبت به
in proprotion to نسبت به
in respect of به نسبت
rapport نسبت
as compared to نسبت به
apropos of نسبت به
In the ration lf one to ten . به نسبت یک به ده
kinship نسبت
towards نسبت به
proportional به نسبت
formats نسبت
in respect of نسبت به
ratios نسبت
bearing نسبت
with respect to نسبت به
uncross نسبت
the rat of to نسبت دو به سه
ratio نسبت
In what proportion ? به چه نسبت ؟
respect نسبت
relation نسبت
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
bear on نسبت داشتن
baud rate نسبت باود
oxygen ration نسبت اکسیژن
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
acidity coefficient نسبت اکسیژن
percentage نسبت یا درصد
mobility ratio نسبت تحرک
factor proportion نسبت عوامل
transmissivity نسبت فرافرستی
impedance ratio نسبت امپدانس
activity ratio نسبت فعالیت
feedback ratio نسبت فیدبک
feedback ratio نسبت پس خوراند
image ratio نسبت تصویر
percentages نسبت یا درصد
porosity نسبت روزنه ها
abundance ratio نسبت فراوانی
mole ratio نسبت مولی
price ratio نسبت قیمت
to behave toward رفتارکردن نسبت به
blood نسبت خویشاوندی
to do by رفتارکردن نسبت به
hit ratio نسبت اصابت
progressive ratio نسبت تصاعدی
progenitorship نسبت جدی
affine نسبت ازدواجی
he is faithful to me نسبت به من باوفاست
affine نسبت سلبی
advalorem به نسبت قیمت
connexions بستگی نسبت
prorenata نسبت موافق
proximity of blood قرابت نسبت
aspect ratio نسبت دید
aspect ratio نسبت تصویر
absorption ratio نسبت جذب
aspect ratio نسبت صفحه
correspondingly بهمان نسبت
fineness ratio نسبت فرافت
glide ratio نسبت سریدن
ascribable نسبت دادنی
magnetogyric ratio نسبت ژیرومغناطیس
gyromagnetic ratio نسبت ژیرومغناطیسی
deposit ratio نسبت سپرده
ionic ratio نسبت یونی
toward بطرف نسبت به
connection بستگی نسبت
imputable نسبت دادنی
water cement ratio نسبت اب و سیمان
concentration ratio نسبت تمرکز
regard باره نسبت
relationships وابستگی نسبت
us نسبت بما
compression ratio نسبت تراکم
void ratio نسبت منفذها
saving ratio نسبت پس انداز
regarded باره نسبت
regards باره نسبت
relationship وابستگی نسبت
recycle ratio نسبت بازگردانی
shunt ratio نسبت شنت
viscosity ratio نسبت گرانروی
velocity ratio نسبت سرعت
operating ratio نسبت عملیاتی
recycling ratio نسبت بازگردانی
relation رابطه نسبت
scale down به نسبت ثابت
weight ratio نسبت وزن
inverse ratio or proportion نسبت معکوس
cost benefit ratio نسبت فایده
inverse ratio نسبت معکوس
correlation ratio نسبت همبستگی
favouritism مساعدت نسبت به
control ratio نسبت فرمان
scalling factor نسبت اشل
selection ratio نسبت گزینش
self relative نسبت بخود
distribution ratio نسبت توزیع
sensitivity ratio نسبت حساسیت
reduction ratio نسبت کاهش
settlement ratio نسبت نشست
voltage ratio نسبت ولتاژ
current ratio نسبت جاری
transformer ratio نسبت مبدل
error ratio نسبت خطا
two's complement متمم نسبت به دو
in d. of با بی اعتنایی نسبت به
contact ratio نسبت تماس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com