Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
field theory
نظریه اساسی میدان
Other Matches
crystal field theory
نظریه میدان بلور
c.f.t
نظریه میدان بلور
ligand fild theory
نظریه میدان لیگاند
l.f.t.
نظریه میدان لیگاند
electrostatic crystal field theory
نظریه الکتروستاتیکی میدان بلور
ground state
نیروی اساسی حالت اساسی
stages theory of economic growth
نظریه مراحل رشد اقتصادی نظریه روستو
compound wound generator
ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
grenade court
میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
high intensity magnetic field
میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
subsistence theory of wages
نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
lenz' law
جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
classical theory of money
نظریه پول کلاسیک ها نظریه مقداری پول
battlefield recovery
اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
malthusian law of population
نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
closure minefield
میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
courses
میدان تیر میدان
course
میدان تیر میدان
coursed
میدان تیر میدان
wage fund theory of wages
نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
fundamental
اساسی
material
اساسی
fundametal
اساسی
radicals
اساسی
substantial
اساسی
pivotal
اساسی
nett
اساسی
radical
اساسی
materials
اساسی
functional
اساسی
nets
اساسی
unsubstantial
بی اساسی
net
اساسی
On what basis (ground)
بر چه اساسی ؟
vital
<adj.>
اساسی
ground
اساسی
substantive
[essential]
<adj.>
اساسی
constitutional
اساسی
essentials
اساسی
Hon
اساسی
essential
اساسی
meaty
اساسی
meatiest
اساسی
meatier
اساسی
essential
<adj.>
اساسی
cardinals
اساسی
cardinal
اساسی
major
<adj.>
اساسی
quintessential
<adj.>
اساسی
capital
اساسی
basics
اساسی
basilar
اساسی
organic
اساسی
basal
اساسی
groundlessness
بی اساسی
rudimental
اساسی
hypostatic
اساسی
earthshaking
اساسی
key projects
اساسی
basic
اساسی
constitutional law
حقوق اساسی
volatile oil
روغن اساسی
unsubstantiality
بی اساسی بی اهمیتی
purview
مواد اساسی
constitutional low
قانون اساسی
constitutions
قانون اساسی
fundamental rules
قواعدیاقوانین اساسی
over haul
تعمیر اساسی
rationale
علت اساسی
essential oil
روغن اساسی
brass tacks
مسایل اساسی
basically
بطور اساسی
constitution
قانون اساسی
functional distribution
توزیع اساسی
basic variable
متغیر اساسی
radicals
ریشگی اساسی
radicals
طرفداراصلاحات اساسی
ground plans
طرح اساسی
ground plan
طرح اساسی
radical
ریشگی اساسی
spine wall
دیوار اساسی
strategic variables
متغیرهای اساسی
substantiality
حالت اساسی
basics
مقدماتی اساسی
basic
اساسی مقدماتی
basic
مقدماتی اساسی
rite
فرمان اساسی
basic deficit
کسری اساسی
base repair
تعمیر اساسی
basic linkage
پیوند اساسی
to let the saw dust out of
پوچی یا بی اساسی
basic surplus
مازاد اساسی
reformation
اصلاح اساسی
radical
طرفداراصلاحات اساسی
vital
واجب اساسی
basics
اساسی مقدماتی
unconstitutionality
مغایرت با قانون اساسی
revolutionized
تغییرات اساسی دادن
revolutionizes
تغییرات اساسی دادن
revolutionised
تغییرات اساسی دادن
bill of rights
قانون اساسی امریکا
revolutionize
تغییرات اساسی دادن
revolutionising
تغییرات اساسی دادن
A fundamental (slight) difference.
اختلاف اساسی ( جزئی )
organic
اندام دار اساسی
Fundamental ( radical) changes.
تغییرات اساسی وعمده
revolutionises
تغییرات اساسی دادن
revolutionizing
تغییرات اساسی دادن
radicals
طرفدار اصلاحات اساسی
primordial
عنصر نخستین اساسی
punch line
جمله اساسی واصلی
constitutionality
مطابقت با قانون اساسی
punch-line
جمله اساسی واصلی
conditions of sale
شرایط اساسی معامله
radical
طرفدار اصلاحات اساسی
punch-lines
جمله اساسی واصلی
supplementalary constitution law
متمم قانون اساسی
nonessential goods
کالاهای غیر اساسی
nonbasic variable
متغیر غیر اساسی
essential fatty acids
اسیدهای چرب اساسی
constitutional
مطابق قانون اساسی
constitution
مشروطیت قانون اساسی
constitutions
مشروطیت قانون اساسی
fundamental
اصولی مقدماتی اساسی
myosin
پروتئین اساسی عضله
federal constitution
قانون اساسی دولت متحده
bdos
سیستم عامل اساسی دیسک
basic sequential access method
روش دستیابی ترتیبی اساسی
basic direct access method
روش دستیابی مستقیم اساسی
reform
اصلاح اساسی کردن یا شدن
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
stapling
اساسی مرکز بازرگانی عمده
stapled
اساسی مرکز بازرگانی عمده
staple
اساسی مرکز بازرگانی عمده
deeping of capital
پایه گذاری اساسی سرمایه
reforms
اصلاح اساسی کردن یا شدن
iowa tests of basic skills
ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
accidental
غیر اساسی پیش آمدی
essential singularity
نقطه تکین اساسی
[ریاضی]
hasty breaching
نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
desideratum
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
one of the
[basic]
fundamental tenets of democracy
یکی از اصول پایه
[اساسی]
دموکراسی
basic crops
محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
unconstitutional
بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
reformers
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
karyolymph
ماده اساسی زمینه هسته سلولی
reformer
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
bios
سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
ground rule
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
basic indexed sequential acess method
روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
time the essence of the contract
مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
basic telecommunications access method
روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
basic partitioned access method
روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
commenting
نظریه
views
نظریه
recommendation
نظریه
lookout
نظریه
lookouts
نظریه
comment
نظریه
recommendations
نظریه
commented
نظریه
suggestion
نظریه
theories
نظریه
theorem
نظریه
theorems
نظریه
suggestions
نظریه
queing theory
نظریه صف
queuing theory
نظریه صف
theory
نظریه
opinions
نظریه
point of view
نظریه
points of view
نظریه
two cents worth
<idiom>
نظریه
view
نظریه
viewing
نظریه
notions
نظریه
opinion
نظریه
viewpoints
نظریه
viewpoint
نظریه
in the light of
نظریه
thebe
نظریه
outlook
نظریه
position
نظریه
positioned
نظریه
viewed
نظریه
notion
نظریه
five fundamental economic questions
پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
bsam
Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
quantum theory
نظریه کوانتومی
capital theory
نظریه سرمایه
general theory
نظریه عمومی
game theory
نظریه بازی
two factor theory
نظریه دو عاملی
stagnation thesis
نظریه رکود
field theory
نظریه میدانی
graph theory
نظریه گرافها
reading
نظریه شور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com