Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
state attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state's attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
Other Matches
attorneygeneral
مدعی العموم
public prosecutors
مدعی العموم
Attorney General
مدعی العموم
Attorneys General
مدعی العموم
lord a
مدعی العموم
public prosecutor
مدعی العموم
prosecuting attorney
مدعی العموم
public prosector
مدعی العموم
dirctor of public prosecutions
مدعی العموم
stated
دولت استان
state-
دولت استان
state
دولت استان
states
دولت استان
stating
دولت استان
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
court of province
دادگاه استان
court of appeal
دادگاه استان
courts of appeal
دادگاه استان
county magestrate
قاضی دادگاه استان
resident
نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
residents
نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
residency
محل اقامت نماینده دولت استعمارگر در کشورمستعمره
embassy
سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
embassies
سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
general grant
کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
sheriffs
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
identic notes
منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
defense
دفاع مدعی علیه در مقابل ادعای مدعی
retorsion
عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
commision agent
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
open market operation
عملیات دولت در بازار ازاد خرید و فروشهایی که دولت از طریق خزانه داری کل میکند
unfriendly act
هر نوع عملی که از یک دولت سر بزند و دولت دیگر در آن ضرری نسبت به منافع خود مشاهده کند
dependent state
دولت تابع و وابسته به دولت یا قدرت دیگر
judge advocate
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
discharges
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
continuance
تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
federal state
دولت متحده یا دولت اتحادی
prize courts
دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
transfer of cause
احاله امر از یک دادگاه به دادگاه دیگر به علل قانونی
parquet
محل نشستن اعضا دادگاه در دادسرامحوطه دادگاه
purging a contempt of court
جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
pay as you go principle
اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
manadamus
حکم دادگاه بالاتربه دادگاه پایین تر
remanet
احاله موضوع از یک دادگاه به دادگاه دیگر
social contract
اعتقاد به این مسئله که تفویض قدرت به دولتها ناشی از نوعی قرارداد است که ضمن ان فردقسمتی از حقوق خود را به دولت تفویض میکند ومتقابلا" از وجود دولت برخوردار میشود
authoritarainism
نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
writ
دستور دادگاه حکم دادگاه
writs
دستور دادگاه حکم دادگاه
summary court
دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
arrested
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
exchange control
نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
county
استان
province
استان
counties
استان
provinces
استان
eparchy
استان
nomarchy
استان
shire
استان
shires
استان
provice
استان
sectionalism
استان گرایی
Azerbaijan
استان آذربایجان
massachusett
استان ماساچوست
Zanjan
استان زنجان
massachusetts
استان ماساچوست
state bank
بانک استان
manchuria
استان منچوری
Moldavia
استان ملداوی
welch
اهل استان ولزانگلستان
maritime
استان بحری یاساحلی
upstater
اهل شمال استان
county towns
حاکم نشین استان
pomeranian
اهل استان "ژپومرانیا"
county town
حاکم نشین استان
shire
به استان تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
Welsh
اهل استان ولز انگلستان
quebec
استان " کبک " در مشرق کانادا
Qainat
منطقه قائنات در استان خراسان
hawk eye
کنیه اهل استان ایوا
state flower
گل علامت مخصوص هر استان یا کشور
posse comitatus
قدرت قانونی یک بخش یا یک استان
Nain
شهر نائین در استان اصفهان
hoosier
لقب استان ومردم ایندیانا
the story is at an end
استان به پایان رسیده است
welsher
اهل استان ولز انگلستان
welcher
اهل استان ولز انگلستان
sectionalism
طرفداری ازمحله یا استان بخصوصی
tarheel
اهل استان کارولینای شمالی امریکا
propretor
کنسول فرماندار استان قدیم روم
jayhawker
لقب اهالی استان کانزاس دراتازونی
texas
استان تکزاس درکشورهای متحده امریکا
assertive
مدعی
remedy sought by plaintiff
مدعی به
asserter
مدعی
object of claim
مدعی به
pretendant
مدعی
pursuers
مدعی
plaintiffs
مدعی
pursuer
مدعی
claimant
مدعی
plaintiff
مدعی
attorney
مدعی
actors
مدعی
maintainer
مدعی
attorneys
مدعی
actor
مدعی
letter of attorney
مدعی
accuser
مدعی
accusers
مدعی
illinois
استان >ایلی نویز< در ایالت متحده امریکا
the principality of wales
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
the principality
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
complainant
[British E]
مدعی
[قانون]
respondents
مدعی علیه
adversary
مدعی متخاصم
pretender
مدعی من غیر حق
the a party
مدعی خصم
respondent
مدعی علیه
relator
مدعی خصوصی
adversaries
مدعی متخاصم
petitioner
[divorce proceedings]
مدعی
[قانون]
defendants
مدعی علیه
plaintiff
مدعی
[قانون]
pursuer
[Scottish English]
مدعی
[قانون]
rightful claimant
مدعی محق
complainant
عارض مدعی
encumbrancer
مدعی ملک
complainants
عارض مدعی
professed
متعهد مدعی
professed
مدعی مقر به
claimant
[arbitration proceedings]
مدعی
[قانون]
defendant
مدعی علیه
attorneygeneralship
مدعی العمومی
he claims to
او مدعی است که
pretenders
مدعی من غیر حق
object of claim
مدعی به متنازع فیه
contender
مدعی دربرابر قهرمان
contenders
مدعی دربرابر قهرمان
know-it-alls
مدعی علم الیقین
know it all
مدعی علم الیقین
pretenders
مدعی تاج وتخت
pretender
مدعی تاج وتخت
know-it-all
مدعی علم الیقین
elegit
حکم تامین مدعی به
suitors
عرضحال دهنده مدعی
claimant
طلب کننده مدعی
suitor
عرضحال دهنده مدعی
maintains
حمایت کردن از مدعی بودن
maintained
حمایت کردن از مدعی بودن
maintain
حمایت کردن از مدعی بودن
claimed
مدعی به مطالبات ادعا کردن
claim
مدعی به مطالبات ادعا کردن
right of begin
حق مدعی در اغازبیان ادعا در محکمه
demur
در CL حالتی است که مدعی علیه
claiming
مدعی به مطالبات ادعا کردن
demurring
در CL حالتی است که مدعی علیه
claims
مدعی به مطالبات ادعا کردن
demurs
در CL حالتی است که مدعی علیه
put in a claim for something
مدعی مالکیت چیزی شدن
demurred
در CL حالتی است که مدعی علیه
libelee
مدعی علیه شخص مورد افترا
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
replication
جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
libellee
مدعی علیه شخص مورد افترا
nemo potest esse simul actor et judex
هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
proxy
نماینده
deligate
نماینده
agents
نماینده
proctor
نماینده
attorneys
نماینده
agent
نماینده
depts
نماینده
delegate
نماینده
delegating
نماینده
dept
نماینده
attorney
نماینده
delegates
نماینده
indicatory
نماینده
indicant
نماینده
factors
نماینده
deputy
نماینده
indicator
نماینده
doer
نماینده
factor
نماینده
mercantile agent
نماینده
nominees
نماینده
commissioners
نماینده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com