Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
High Commissioner
نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
High Commissioners
نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
Other Matches
High Commissioner
نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
High Commissioners
نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
overseas agent
نماینده درکشور بیگانه
consuls
نمایندهای است که از کشوری به کشوردیگر اعزام میشود تا مصالح و منافع شخصی و تجاری اتباع کشور متبوع خود را درکشور مرسل الیه حفظ کند سر کنسول
consul
نمایندهای است که از کشوری به کشوردیگر اعزام میشود تا مصالح و منافع شخصی و تجاری اتباع کشور متبوع خود را درکشور مرسل الیه حفظ کند سر کنسول
assistance
کمک یک جانبه کشوری به کشور دیگر بدون اینکه مسئله مقابله به مثل مطرح باشد
persona grata
نماینده سیاسی مورد قبول کشور دیگر
civicism
اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
commision agent
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
distinguished
عالیرتبه
mandarins
مامورین عالیرتبه
top-level
افراد عالیرتبه
High Commissioners
مامور عالیرتبه
High Commissioner
مامور عالیرتبه
official
عالیرتبه رسمی
mandarin
مامورین عالیرتبه
top-level
توسط افراد عالیرتبه
justiciar
مامور قضایی عالیرتبه
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
justiciar
قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
vernaculars
کشوری
vernacular
کشوری
civilian
کشوری
state-
کشوری
states
کشوری
stated
کشوری
state
کشوری
stating
کشوری
civilians
کشوری
civil
کشوری
civic
کشوری
chips
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
stating
ایالت کشوری
states
ایالت کشوری
stated
ایالت کشوری
Civil Service
خدمات کشوری
civil department
تشکیلات کشوری
intrastate
درون کشوری
state
ایالت کشوری
state-
ایالت کشوری
civil servant
مستخدم کشوری
civil servants
مستخدم کشوری
civil defence service
خدمات کشوری
otherwise
<adv.>
به ترتیب دیگری
[طور دیگر]
[جور دیگر]
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
civic d.
محرومیت از حقوق کشوری
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
theonomy
کشوری که خداپادشاه ان باشد
the u kingdom
کشوری که پادشاه داشته باشد
the u states
کشوری که پادشاه داشته باشد
boycott
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
boycotted
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
boycotts
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
boycotting
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
import
بردن محصولات به کشوری برای فروش
importing
بردن محصولات به کشوری برای فروش
imported
بردن محصولات به کشوری برای فروش
to refuse somebody entry
[admission]
اجازه ندادن ورود کسی
[به کشوری]
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
naturalizes
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
centumvir
عضومحکمه کشوری که مرکب ازصد تن بود
banana republic
کشوری که از نظر سیاسی متزلزل است
banana republics
کشوری که از نظر سیاسی متزلزل است
closed sea
دریایی که جزو قلمرو کشوری باشد
naturalize
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalising
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
C.A.B
مخفف عبارت ادارهی هواپیمایی کشوری
naturalises
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
C.A.B.s
مخفف عبارت ادارهی هواپیمایی کشوری
naturalizing
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
postliminy or minium
حق دوباره یدست اوردن امتیازات و حقوق کشوری
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
development aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
the open door
ازادی ورود بیگانگان به کشوری برای بازرگانی
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
development aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
gold standards
حالتی که پشتوانه اسکناس یا پول کشوری طلا باشد
aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
conversions
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversion
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
tunnelling
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
national component
هر کدام از نیروهای مسلح مربوط به هر ملت در عملیات چند کشوری
he was otherwise ordered
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
shift
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
free trade
شیوهای که دران کالاها بدون محدودیتهای دولتی از کشوری به کشوردیگر انتقال داده میشود
attorney
نماینده
proxy
نماینده
deligate
نماینده
nominees
نماینده
nominee
نماینده
agency
نماینده
agencies
نماینده
commissioners
نماینده
commissioner
نماینده
factor
نماینده
attorneys
نماینده
factors
نماینده
agents
نماینده
deputy
نماینده
delegates
نماینده
delegating
نماینده
dept
نماینده
depts
نماینده
delegated
نماینده
representatives
نماینده
delegate
نماینده
proctor
نماینده
deputies
نماینده
representatives
نماینده ها
delegates
نماینده ها
mercantile agent
نماینده
indicatory
نماینده
indicator
نماینده
doers
نماینده
doer
نماینده
indicant
نماینده
agent
نماینده
representative
نماینده
metafile
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
priority indicator
نماینده اولویت
deputies
وکیل نماینده
walking delegate
نماینده سیار
sales agent
نماینده فروش
sales representative
نماینده فروش
Member of Parliament
نماینده مجلس
stack indicator
نماینده پشته
sole agent
نماینده انحصاری
represents
نماینده بودن
representative elements
عناصر نماینده
expessive
حاکی نماینده
marker ship
کشتی نماینده
manufacturers' agent
نماینده تولیدکننده
manufacturers' agent
نماینده سازنده
manufacturer's agent
نماینده سازنده
manufacturer's agent
نماینده تولیدکننده
legate
نماینده پاپ
envoys
مامور نماینده
law agent
نماینده حقوقی
law agent
نماینده قضایی
envoy
مامور نماینده
customs agent
نماینده گمرکی
jack and gill
دونامه نماینده ........
Members of Parliament
نماینده مجلس
internunico
نماینده پاپ
envoi
مامور نماینده
insurance agent
نماینده بیمه
election
انتخاب نماینده
legates
نماینده پاپ
consular agent
نماینده کنسولی
pathognomic
نماینده ناخوشی
represent
نماینده بودن
representations
تمثال نماینده
representation
تمثال نماینده
permanent deligate
نماینده دایمی
pathognomomical
نماینده ناخوشی
deputy
وکیل نماینده
overseas agent
نماینده خارجی
assignee
نماینده مامور
parliamentarians
نماینده مبرز
parliamentarian
نماینده مبرز
deputation
نماینده نمایندگی
deputations
نماینده نمایندگی
by depty
بوسیله نماینده
opostolic delegate
نماینده پاپ
check indicator
نماینده مقابله
represented
نماینده بودن
he had no more no to say
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
to act for somebody
نماینده کسی بودن
legate
نماینده پاپ حاکم
legates
نماینده پاپ حاکم
officially represented
دارای نماینده رسمی
exponents
شرح دهنده نماینده
debt collecting agency
نماینده وصول مطالبات
shipping agent
نماینده شرکت کشتیرانی
ho stands for water
نماینده اب است O2H
factor
حق العمل کار نماینده
senator
نماینده مجلس سنا
senators
نماینده مجلس سنا
polyphonous
نماینده چندین صدا
polyphonic
نماینده چندین صدا
phraseogram
خط یا خطوط نماینده عبارات
lord lieutenant
نماینده پادشاه در ایالات
factors
حق العمل کار نماینده
exponent
شرح دهنده نماینده
sole agent
نماینده منحصر بفرد
guidon
پرچم نماینده واحد
full length
نماینده تمام قدانسان
regent
نماینده پادشاه رئیس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com