English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
score نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
Other Matches
marks نمره گذاری کردن علامت
mark نمره گذاری کردن علامت
denotes تفکیک کردن علامت گذاردن
denote تفکیک کردن علامت گذاردن
denoted تفکیک کردن علامت گذاردن
tripos امتحان حساب
obelize با این علامت "-" نشان گذاردن
misbrand مارک یا علامت دروغی گذاردن
parquet باچوب فرش کردن
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
hooking سد کردن غیرمجاز حریف باچوب
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
paged صفحات را نمره گذاری کردن
pages صفحات را نمره گذاری کردن
page صفحات را نمره گذاری کردن
try امتحان کردن
tested امتحان کردن
trials امتحان کردن
tries امتحان کردن
to bring to the proof امتحان کردن
tests امتحان کردن
to give an examination امتحان کردن
test امتحان کردن
trial امتحان کردن
examining امتحان کردن
to make a trial of امتحان کردن
examine امتحان کردن
examines امتحان کردن
examined امتحان کردن
put to test امتحان کردن
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
to copy در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to plagiarize در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to crib در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
dials تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dialled تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dialed تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dial تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
invigilating در امتحان نظارت کردن
reexamine دوباره امتحان کردن
checks امتحان کردن بازرسی
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
tested ازمایش کردن امتحان
invigilated در امتحان نظارت کردن
try on <idiom> امتحان کردن لباس
tests ازمایش کردن امتحان
test ازمایش کردن امتحان
checked امتحان کردن بازرسی
invigilate در امتحان نظارت کردن
check امتحان کردن بازرسی
invigilates در امتحان نظارت کردن
wainscots باچوب
wainscot باچوب
to check out something چیزی را بررسی یا امتحان کردن
to put to proof امتحان کردن محک زدن
palpate لمس کردن امتحان نمودن
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
cane باچوب زدن
lammed باچوب زدن
canes باچوب زدن
caned باچوب زدن
caning باچوب زدن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
examinations معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
examination معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
to try something completely new <idiom> چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
stopper باچوب پنبه بستن
stilts باچوب پا راه رفتن
cue باچوب بیلیارد زدن
stilt باچوب پا راه رفتن
cues باچوب بیلیارد زدن
stoppers باچوب پنبه بستن
ferule گرز تنبیه باچوب
marqueterie تزئین باچوب وگوش ماهی
crutches باچوب زیربغل راه رفتن
crutch باچوب زیربغل راه رفتن
thwacked باچوب پهن کتک زدن
thwacking باچوب پهن کتک زدن
thwack باچوب پهن کتک زدن
thwacks باچوب پهن کتک زدن
marquetry تزئین باچوب وگوش ماهی
invested منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invests منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
investing منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invest منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
poses : مطرح کردن گذاردن
posing : مطرح کردن گذاردن
put on : تحمیل کردن گذاردن
pose : مطرح کردن گذاردن
posed : مطرح کردن گذاردن
enquires تحقیق کردن امتحان کردن
inquires تحقیق کردن امتحان کردن
inquire تحقیق کردن امتحان کردن
enquired تحقیق کردن امتحان کردن
inquired تحقیق کردن امتحان کردن
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
stickside سمتی از بدن دروازه بان باچوب هاکی
poler کسیکه باچوب یا دیرک کار یاحرکت کند
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
mediates وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediate وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediating وساطت کردن پابمیان گذاردن
lay by کنار گذاردن متروک کردن
mediated وساطت کردن پابمیان گذاردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
foil عقیم گذاردن خنثی کردن
foiled عقیم گذاردن خنثی کردن
godfathers نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
godfather نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
foiling عقیم گذاردن خنثی کردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
foils عقیم گذاردن خنثی کردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
subscribing تصدیق کردن صحه گذاردن
thwart عقیم گذاردن مخالفت کردن با
put by قطع کردن کنار گذاردن
thwarted عقیم گذاردن مخالفت کردن با
subscribes تصدیق کردن صحه گذاردن
subscribed تصدیق کردن صحه گذاردن
lay-by کنار گذاردن متروک کردن
subscribe تصدیق کردن صحه گذاردن
lay-bys کنار گذاردن متروک کردن
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
straiten باریک کردن درتنگی ومضیقه گذاردن
ovulating تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulates تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulated تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encase درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
encased درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
ovulate تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encases درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
symbol اختصار علامت اختصاری علامت تجسمی
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
To pay off someone. To settle old scores with someone. با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
to shuffle off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن بدوش ودیگری گذاردن
to shift off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن وبدوش دیگری گذاردن
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
cipher حساب کردن
minculculate بد حساب کردن
sum حساب کردن
misreckon بد حساب کردن
figure حساب کردن
figures حساب کردن
miscalculating بد حساب کردن
account حساب کردن
to count up حساب کردن
sums حساب کردن
cyphers حساب کردن
to cast up حساب کردن
figuring حساب کردن
ciphers حساب کردن
to figure up حساب کردن
calculated حساب کردن
calculate حساب کردن
computed حساب کردن
calculates حساب کردن
miscalculate بد حساب کردن
counts حساب کردن
counting حساب کردن
miscalculated بد حساب کردن
counted حساب کردن
count حساب کردن
computes حساب کردن
compute حساب کردن
numerate حساب کردن
undercharge کم حساب کردن
miscalculates بد حساب کردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
stripping نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن
garnish علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
garnishes علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
garnished علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
overcharge زیاد حساب کردن
settles تصفیه حساب کردن
overcharged زیاد حساب کردن
to put any one down for a fool کسیرااحمق حساب کردن
overcharges زیاد حساب کردن
overcharging زیاد حساب کردن
recalculate دوباره حساب کردن
miscalculate اشتباه حساب کردن
miscast غلط حساب کردن
tally با چوب خط حساب کردن
tally باچوبخط حساب کردن
tallying با چوب خط حساب کردن
tallies باچوبخط حساب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com