Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
use up every ounce of energy
نهایت تلاش خود را به کار بستن
Other Matches
To go flat out . To make astupendous effort.
غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to put one's best foot formost
<idiom>
حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
an infinite quantity
بی نهایت
endlessly
بی نهایت
beyond measure
بی نهایت
screamingly
بی نهایت
infinity
بی نهایت
extremities
نهایت
omega
نهایت
fearfully
بی نهایت
to a fault
بی نهایت
excessively
بی نهایت
to infinity
بی نهایت
to infinity
تا نهایت
an infinite
بی نهایت
infintesimal
بی نهایت
outrance
نهایت
infinite
بی نهایت
extremity
نهایت
extreme
نهایت
to an extreme
بی نهایت
in the extreme
بی نهایت
plaguily
بی نهایت
infinitesimal
بی نهایت کوچک
infinite quantity
مقدار بی نهایت
intolerable
تن در ندادنی بی نهایت
breathlessly
با نهایت اشتیاق
galactic
بی نهایت بزرگ
infinity
بی نهایت
[ریاضی]
infinitesimal
بی نهایت خرد
Without ( beyond , above ) price .
بی نهایت قیمتی
to the quick
بی نهایت سراسر
sustainable energy
انرژی بی نهایت
perfection of savagery
نهایت وحشی گری
frustum
جزء بی نهایت کوچک
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
bundle of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bag of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
he did his utmost
نهایت کوشش را بعمل اوردن
It is dirt cheap . It is a give - away .
مفت است ( بی نهایت ارزان )
Ravishingly beautiful .
مثل ماه شب چهارده ( بی نهایت زیبا )
I was petrified.
دود از کله ام بلند شد ( بی نهایت متعجب شدم )
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
A problem is a chance for you to do your best.
مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
To be out to do some thing .
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
effort
تلاش
endevour
تلاش
efforts
تلاش
set out
<idiom>
تلاش
scrounging
تلاش
endeavor
تلاش
scrounge
تلاش
stresses
تلاش
stress
تلاش
scrounged
تلاش
scrounges
تلاش
stressing
تلاش
searched
تلاش
quest
تلاش
search
تلاش
synergic
هم تلاش
searchingly
تلاش
competency
تلاش
quests
تلاش
searches
تلاش
scrounges
تلاش کردن
wild goose chase
تلاش بیهوده
fillers
خرج تلاش
filler
خرج تلاش
to cast about
تلاش کردن
level of effort
میزان تلاش
unity of effort
وحدت تلاش
full bore
حداکثر تلاش
scrounged
تلاش کردن
scrounging
تلاش کردن
wild-goose chase
تلاش بیهوده
wild-goose chases
تلاش بیهوده
scrounge
تلاش کردن
normal force
تلاش عمودی
burster
خرج تلاش
bursting charge
خرج تلاش
to lay about
تلاش کردن
detonation charge
خرج تلاش
make a push
تلاش کردن
main effort
تلاش اصلی
shearing force
تلاش برشی
effort syndrome
نشانگان تلاش
design stress resultant
تلاش محاسباتی
prowling
پرسه زدن تلاش
inert filling
خرج تلاش بی اثر
burster tube
لوله خرج تلاش
competence
روح تلاش جدیت
admissible stress
تلاش قابل قبول
to make a real effort
تلاش جدی کردن
all out
با تمام قدرت و تلاش
prowl
پرسه زدن تلاش
endevour
تلاش کردن کوشیدن
put someone's best foot forward
<idiom>
بیشتر تلاش کردن
prowled
پرسه زدن تلاش
prowls
پرسه زدن تلاش
go out of one's way
<idiom>
تلاش زیادی کردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
roll up one's sleeves
<idiom>
سخت تلاش کردن
main attack
تلاش اصلی نیروها
put up a good fight
<idiom>
سخت تلاش کردن
main effort
تلاش اصلی نیروها
compete
تلاش و جدیت کردن
level of effort
تلاش رزمی یکان
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
last-ditch
وابسته به آخرین تلاش
bend over backwards to do something
<idiom>
سخت تلاش کردن
burster course
مسیرانفجار خرج تلاش
competed
تلاش و جدیت کردن
competes
تلاش و جدیت کردن
endeavor
تلاش کردن کوشیدن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
go long
تلاش درپاس طولانی بجلو
to turn upside down
هر تلاش امکان پذیری را کرن
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambles
بزحمت جلو رفتن تلاش
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
foraged
تلاش وجستجو برای علیق
scrambling
بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble
بزحمت جلو رفتن تلاش
Thank you for your efforts.
با تشکر برای تلاش شما.
powered
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
foraging
تلاش وجستجو برای علیق
forages
تلاش وجستجو برای علیق
scrambled
بزحمت جلو رفتن تلاش
forage
تلاش وجستجو برای علیق
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
inert mine
مین بی اثر وبدون خرج تلاش
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
stretch runner
تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to torpedo
تارومار کردن
[مانند تلاش کسی]
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
To make desperate efforts.
این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
The patience of job.
صبر ایوب ( صبر وحوصله بی نهایت زیاد )
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard .
اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
closed back
بافت پشت بسته که در آن گره های نامتقارن بدور تارهای مخالف گره خورده و در نهایت خود تار دیده نمی شود
power 0
تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
biochip
تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
flechette
پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
Don't let making a living prevent you from making a life.
اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
write
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events.
این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block
مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant
تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
curdles
بستن
cadging
بستن
curd
بستن
scaffolds
پل بستن
infers
بستن
inferring
بستن
curdling
بستن
inferred
بستن
tighten
بستن
deligation
بستن
tightened
بستن
tightens
بستن
tightening
بستن
scaffold
پل بستن
cadges
بستن
curdled
بستن
curdle
بستن
posset
بستن
pack up
بستن
fastened
بستن
fastens
بستن
oppilate
بستن
belay
بستن
fasten
بستن
occlude
بستن
clousure
بستن
obturate
بستن
closing
بستن
colligate
بستن
infer
بستن
obtruate
بستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com