Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
up country
نواحی داخل کشور
Other Matches
map
نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
maps
نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
home market
بازار داخل کشور
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
home service
خدمات فروش در داخل کشور
sub-tropical
وابسته به نواحی هم مرز نواحی استوایی
anti dumping
مخالفت تبعیض قیمت بین بازار داخل و خارج از کشور
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
Burundi
کشور بروندی در مرکز خاوری افریقا و شرق کشور زئیر
secession
تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
extradites
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
growth areas
نواحی رشد
temperature spots
نواحی دماگیر
primary zones
نواحی نخستین
arctic regions
نواحی قطبی
reflexogenous zones
نواحی بازتاب زا
leading region
نواحی پیشرو
subtropics
نواحی زیرگرمسیری
keep out areas
نواحی بر حذر شده
philadelphus
سفرس نواحی معتدله
arctic
مربوطه به نواحی قطبی
low lander
ساکن نواحی پست
low latitudes
نواحی نزدیک خط استوا
subsolar
واقع در نواحی گرمسیر
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
taro
گوش فیل نواحی گرمسیر
light latitudes
نواحی یا سرزمین دور از خط استوا
riesling
انگور سفید نواحی راین
ice-foot
[دیواره یخ در کنار نواحی شمالی]
southeasterner
ساکن نواحی جنوب شرقی
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
toponymy
ذکر اسامی نواحی مکان نامی
silicicolous
رشد کننده در نواحی سیلیس دار
zoysia
چمن خزنده پایای نواحی گرمسیر
tundras
دشتهای بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی
polywag
دریانوردی که به نواحی استوایی سفر نکرده باشد
tundra
دشتهای بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی
tropic
نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا
anorak
نوعی ژاکت باشلق دارمخصوص نواحی قطبی
continuous tone image
تصویر تشکیل شده از ترکیبات نواحی مجزا
mycenian
اثارهنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه
mycenaean
اثارهنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه
anoraks
نوعی ژاکت باشلق دارمخصوص نواحی قطبی
fox grape
انگور ترش نواحی شمال شرقی امریکا
calenture
تب نواحی حاره که دراثرگرمازدگی ایجاد میشود تب کردن
longspur
انواع پرندگان پنجه بلند نواحی قطبی وشمال امریکا
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
nonaligned
کشور غیر متعهد از نظرسیاسی کشور غیر وابسته
orthoferrite
یک ماده که به صورت طبیعی وجود دارد و از نواحی متناوب مارپیچ با پلاریته مغناطیسی متضاد تشکیل یافته است
diamond design
طرح قاب لوزی
[که بیشتر در فرش های هندسی باف قشقایی، ایلیایی و نواحی غرب ایران بکار می رود.]
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
tropical
نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا گرمسیری مدارراس السرطان
actinism
خاصیت نیروی تشعشعی مخصوصا در نواحی مرئی وغیرمرئی ماوراء بنفش که خاصیت شیمیایی پیدا میکند
masks
وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
mask
وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
insides
داخل
inside
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
aboard
داخل
interiorly
از داخل
within
<prep.>
در داخل
lineball
داخل
interior
داخل
intra
داخل
interiors
داخل
withindoors
در داخل
anie
داخل
within
در داخل
enters
داخل شدن
enter
داخل شدن
interior wiring
سیمکشی داخل
intercellular
داخل سلولی
entered
داخل شدن
entered
داخل کردن
intromit
داخل کردن
interchart
در داخل نقشه
introgresseive
داخل شونده
interning
داخل شدن در
intern
داخل شدن در
intratheater
در داخل صحنه
intraspecific
داخل گونهای
intraspecies
داخل گونهای
intrant
داخل شونده
ingratiating
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
intradivision
در داخل لشگر
interurban
داخل شهری
ingratiates
داخل کردن
interservice
داخل قسمت
enters
داخل کردن
intermolecular
در داخل ذرات
ingratiated
داخل کردن
inward
داخل رونده
on berth
در داخل بندر
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
interneural
داخل عصبی
interns
داخل شدن در
interneuron
داخل عصبی
phase in
داخل کردن
intercontinental
داخل قاره
he is not in it
داخل نیست
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
inhaul
به داخل کشنده
heave in
کشیدن به داخل
to step in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
impenetrable
داخل نشدنی
imbark
داخل کردن
immit
داخل کردن
grind internally
داخل را ساییدن
to line-jump
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
cross hair
خط داخل دوربین
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
to cut in line
داخل صف زدن
enter
داخل کردن
engaged in war
داخل جنگ
to walk in
داخل شدن
anieoro
از داخل به خارج
anieoro
به طرف داخل
implode
از داخل ترکیدن
incorporates
داخل کردن
inbound
داخل مرز
incorporating
داخل کردن
uchi uke
دفاع از داخل
to work in
داخل کردن
in and out
داخل وخارج
to get into
داخل شدن در
incorporate
داخل کردن
to play at
داخل شدن در
ingressive
داخل شونده
inhaul
به داخل کشیدن
to go into
داخل شدن در
inboard
به سمت داخل
work in
داخل کردن
withindoors
افراد داخل
implosion
انفجار از داخل
ingoing
داخل شونده
inside wiring
سیمکشی داخل
to go in
داخل شدن
on line
داخل رده
inboard
داخل کشتی
to cut in
داخل شدن
inboard
به طرف داخل
sightings
دیدن از داخل دوربین
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
sighting
دیدن از داخل دوربین
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
irreptitious
نهانی داخل شده
inner space
داخل منظومه شمسی
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
court tennis
تنیس داخل سالن
inside of
داخل و یا توی چیزی
built in
موجود در داخل چیزی
intratheater
داخل صحنه عملیات
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
bores
داخل لوله توپ
ingredient
داخل شونده عوامل
ingredients
داخل شونده عوامل
coolant
مایع داخل رادیاتور
coolants
مایع داخل رادیاتور
furnace campaign
عملیات داخل کوره
intrant
داخل نفوذ کننده
gun bore
داخل لوله توپ
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
i went in to the garden
داخل باغ شدم
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
furnace room
فضای داخل کوره
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
implode
از داخل منفجر شدن
swap in
مبادله کردن به داخل
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
to enter the military
داخل نظام شدن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
on side
در داخل خط خارج نشده
phase in
به ترتیب داخل شدن
to breakin
خودرا داخل کردن
enter
داخل عضویت شدن
reentrant
متوجه بسمت داخل
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
reentrant
دوباره داخل شونده
entered
داخل عضویت شدن
enters
داخل عضویت شدن
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
to go to the front
داخل جنگ شدن
bore
داخل لوله توپ
homes
جا به داخل لوله راندن
withindoors
اشخاص داخل منزل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com