English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
eyeservant نوکری که فقط هنگام موافبت اقایش خوب کارمیکند نوکرپیش رو
Other Matches
eye service خدمتی که فقط هنگام موافبت خوب انجام داده میشود نگاه عاشقانه
flunkeyism نوکری
sorb نوکری کار
lacquey نوکری کردن
to take up one's livery نوکری کردن
lackey نوکری کردن
lackeys نوکری کردن
serviced نوکری یاری
service نوکری یاری
serfism قره نوکری
burn the candle at both ends <idiom> یکسره کارمیکند
liveryman کسیکه لباس نوکری بر تن دارد
cameraman ادمیکه بادوربین کارمیکند
cameramen ادمیکه بادوربین کارمیکند
that watch is a good t. k ان ساعت خوب کارمیکند
reliable ناگ خوب کارمیکند
livery servant نوکری که جامه ویژه نوکربابی می پوشد
keel block تیر حمالی که به کشش کارمیکند
chiaroscurist هنرمندی که سیاه قلم کارمیکند
milk maid زنی که درشیرخانه یا شیر فروشی کارمیکند
constant speed unit گاورنری که توسط موتور کارمیکند و ملخ را کنترل مینماید
mutual terms شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
attitude gyro الت نشان دهنده پروازی که توسط ژایرو کارمیکند
turbocharger شارژری در موتورهای پیستونی که توسط توربینی درمسیر گازهای خروجی کارمیکند
turbosupercharger سوپر شارژی در موتورهای پیستونی که توسط توربینی درمسیر گازهای خروجی کارمیکند
attendances موافبت
attendance موافبت
watchfully با موافبت
attentiveness موافبت
carefulness موافبت
attention موافبت
vigilance موافبت
attentions موافبت
tendance موافبت پرستاری
to keep an eyes on موافبت کردن
to watch over موافبت کردن
care موافبت بیم
care نگهداری موافبت
cares نگهداری موافبت
cares موافبت بیم
alertress زرنگی موافبت
cared نگهداری موافبت
cared موافبت بیم
assistance موافبت رسیدگی
mind موافبت کردن ملتفت بودن
minds موافبت کردن ملتفت بودن
minding موافبت کردن ملتفت بودن
assists موافبت کردن ملحق شدن
to keep watch کشیک کشیدن موافبت کردن
aftercare توجه و موافبت درمرحلهء نقاهت
assist موافبت کردن ملحق شدن
assisted موافبت کردن ملحق شدن
assisting موافبت کردن ملحق شدن
to be all eyes موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
nursling بچهای که مورد موافبت قرار میگیرد
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
governess زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governesses زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
watch مراقبت کردن موافبت کردن
watched مراقبت کردن موافبت کردن
watches مراقبت کردن موافبت کردن
watching مراقبت کردن موافبت کردن
attending موافبت کردن گوش کردن
attend موافبت کردن گوش کردن
attends موافبت کردن گوش کردن
well-groomed موافبت شده مهتری شده
well groomed موافبت شده مهتری شده
season هنگام
seasoned هنگام
seasons هنگام
oestrum هنگام
at dark هنگام شب
at nightfall شب هنگام
nightfall شب هنگام
nighttide شب هنگام
during هنگام
night tide هنگام شب
night season هنگام شب
night season شب هنگام
at night شب هنگام
moment هنگام
time هنگام
gamut هنگام
at the same moment در آن هنگام
moments هنگام
termed هنگام
term هنگام
times هنگام
timed هنگام
terming هنگام
night-time هنگام شب
night time هنگام شب
in- درفرف هنگام
in درفرف هنگام
wintertime هنگام زمستان
dusk هنگام غروب
translate time هنگام ترجمه
execution time هنگام اجرا
when entering هنگام ورود
teatime هنگام چای
at mess هنگام خوردن
on arrival هنگام ورود
at noon هنگام فهر
at one's leisure هنگام فراغت
daytime هنگام روز
summertime هنگام تابستان
daytide هنگام روز
binding time هنگام انقیاد
playtime هنگام بازی
hard times هنگام تنگدستی
here's to you هنگام نوشیدن
meal time هنگام غذاخوری
updated به هنگام دراوردن
update به هنگام دراوردن
on occasion هنگام لزوم
on seeing him هنگام دیدن او
spring time هنگام بهار
updates به هنگام دراوردن
inprocess هنگام کار
in case of emergency هنگام اضطرار
hexachord هنگام شش بردهای
compile time هنگام همگردانی
to die in harness هنگام کار
nooning هنگام فهر ناهار
dewfall هنگام ریزش شبنم
landing weight وزن با هنگام تخلیه
it puckered up in sewing هنگام دوختن جمع شد
ortive وابسته به هنگام طلوع
parthian glance نگاه هنگام جدایی
red handed هنگام ارتکاب جنایت
nights شب هنگام برنامه شبانه
night شب هنگام برنامه شبانه
therewith دران هنگام بدانوسیله
chevy فریاد هنگام شکار
cash on delivery پرداخت هنگام تحویل
d. wish خواهش هنگام مردن
when it came to a push چون هنگام کوشش
damage in transit خسارت در هنگام ترانزیت
to brush over هنگام عبورپوز زدن
in the case of traffic jam [congestion] هنگام راهبندان سنگین
batfowl هنگام شب مرغ را شکارکردن
hard-bitten سخت هنگام جنگ
then انگاه دران هنگام
invigilates شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilate شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
harvest festival جشن سپاسگزاری هنگام درو)
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
smack ضربه محکم در هنگام ابشار
opened وضع زه هنگام کشیده شدن
chanty سرود ملوانان هنگام کار
chantey سرود ملوانان هنگام کار
invigilated شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
natural form وضع بدن هنگام تیراندازی
invigilation پاییدن شاگردان هنگام امتحانات
invigilating شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
landed weight وزن کالا هنگام تخلیه
milter ماهی نر هنگام تخم ریزی
coronation oath سوگند هنگام تاج گذاری
to take counsel of one'spillow شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
smacked ضربه محکم در هنگام ابشار
I cut my face shaving. هنگام اصلاح صورتم را بریدم
harvest هنگام درو وقت خرمن
harvested هنگام درو وقت خرمن
smacks ضربه محکم در هنگام ابشار
escaped water تلفات اب هنگام بهره برداری
demand report گزارشی که به هنگام نیازتولید میشود
striker توپ زن هنگام دفاع از میله
harvest festivals جشن سپاسگزاری هنگام درو)
strikers توپ زن هنگام دفاع از میله
opens وضع زه هنگام کشیده شدن
harvests هنگام درو وقت خرمن
damaged in transit صدمه دیده هنگام ترانزیت
open وضع زه هنگام کشیده شدن
backing plate صفحه تقویتی در هنگام تعمیرورقههای فلزی
drag line طنای اویزان از بالن هنگام فرود
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
To breathe ones last . نفس آخررا کشیدن (هنگام مرگ )
red-handed دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
to give the tone هنگام یافتن رد شکار پارس کشیدن
jettison of cargo محموله را به هنگام خطر به دریا ریختن
electro statics علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتی
To be caught red - handed. گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
grunter خوک یکجورماهی که هنگام گرفتاری خرخرمیکند
corporale پارچهای که هنگام عشاء ربانی بکارمیرود
Payment on delivery of goods. پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
Say when! [when pouring] بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
print توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
dead on arrival مرحوم هنگام ورود [بیماری در آمبولانس]
the room was not lived in هنگام روز در ان اطاق زندگی نمیکردند
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
ondise پشت گوی بودن هنگام پاس
To leave someone in the lurch . کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
passing bell زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
Say when stop! [when pouring] بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
set up انتخابهای موجود هنگام نصب سیستم
adjusting to water حرکت در هوا هنگام فرود دراب
printed توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com