Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
strike force
نیروی کمین یا ضربت
Other Matches
lurk
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurking
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurks
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurked
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
perdu or due
درحال کمین کمین کنان
bump
ضربت ضربت حاصله دراثر تکان سخت
shocked
ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shock
ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shocks
ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
whacks
صدای ضربت ضربت
whack
صدای ضربت ضربت
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
minimal
کمین
await
در کمین
ambushes
کمین
raided
کمین
raiding
کمین
ambushed
کمین
raids
کمین
ambush
کمین
forestalls
کمین
forestall
کمین
forestalled
کمین
raid
کمین
minimally
کمین
on the lurk
در کمین
ambushing
کمین
awaits
در کمین
awaiting
در کمین
ambuscade
کمین
awaited
در کمین
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
insidiate
در کمین نشستن
perdu
درحال کمین
sniper
کمین کردن
ambushed
در کمین نشستن
snipers
کمین کردن
waylaid
کمین کردن
scuppers
کمین کردن
insidiate
کمین کردن
scuppering
کمین کردن
scuppered
کمین کردن
lurked
کمین کردن
lurking
کمین کردن
lurks
کمین کردن
lurking place
کمین گاه
lurkingly
کمین کنان
minimal function
تابع کمین
lurk
کمین کردن
to lie in w
کمین کردن
scupper
کمین کردن
stalks
کمین کردن
stalking
کمین کردن
stalked
کمین کردن
stalk
کمین کردن
waylay
کمین کردن
waylaying
کمین کردن
waylays
کمین کردن
perdue
درحال کمین
to lie in a
کمین کردن
minterm
کمین لفظ
ambushing
در کمین نشستن
ambushed
کمین کردن
night interception
کمین شبانه
ambush
کمین کردن
ambuscade
کمین گاه
ambush
در کمین نشستن
ambushing
کمین کردن
ambushes
در کمین نشستن
ambushes
کمین کردن
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy
نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force
نیروی دشمن نیروی مخالف
raiding party
قسمت مامور کمین
ambuscade
دام محل اجرای کمین
sneak raid
کمین سریع تک برق اسا
ambuscade
یکدسته نظامی کمین کرده
still hunting
شکار باروش در کمین نشستن
self propulsion
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
sniping
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
counter force
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
allocated manpower
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
free gyroscope
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
army aircraft
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
Marine Corps
نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
rading party
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
thumps
ضربت
thump
ضربت
thumping
ضربت
shock
ضربت
shocked
ضربت
thumped
ضربت
slap
ضربت
slapping
ضربت
slapped
ضربت
inflictor
ضربت زن
buffs
ضربت
buff
ضربت
slaps
ضربت
bat
ضربت
bats
ضربت
batted
ضربت
jar
ضربت
jarred
ضربت
slipe
ضربت
skelpit
ضربت
skelp
ضربت
shocks
ضربت
dint
ضربت
plunk
ضربت
percussion
ضربت
pounds
ضربت
pounding
ضربت
pounded
ضربت
pound
ضربت
jars
ضربت
thwacking
ضربت
blows
ضربت
inflicter
ضربت زن
stroke
ضربت
stroked
ضربت
strokes
ضربت
stroking
ضربت
canvass
ضربت
canvassed
ضربت
canvasses
ضربت
canvassing
ضربت
ding
ضربت
dinge
ضربت
blow
ضربت
thwacks
ضربت
thwacked
ضربت
thwack
ضربت
biffs
ضربت
biffing
ضربت
biffed
ضربت
biff
ضربت
buffets
ضربت
buffeting
ضربت
buffeted
ضربت
buffet
ضربت
coup
ضربت
concussion
ضربت
strike
ضربت
strikes
ضربت
coups
ضربت
larrup
ضربت
knoit
ضربت
bump
ضربت
hews
ضربت
hewing
ضربت
hewed
ضربت
hew
ضربت
jow
ضربت
whang
ضربت
commandant of marine corps
فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
sledgehammer
ضربت موثر
lance
ضربت نیزه
riposting
ضربت سریع
jabbing
ضربت بامشت
ripostes
ضربت سریع
riposted
ضربت سریع
lanced
ضربت نیزه
riposte
ضربت سریع
jabs
ضربت بامشت
lances
ضربت نیزه
sledgehammers
ضربت موثر
lancing
ضربت نیزه
slaps
ضربت سریع
shocked
صدمه ضربت
slapping
ضربت سریع
bobbing
ضربت زدن
bobs
ضربت زدن
death blow
ضربت مهلک
contuse
ضربت زدن
death blow
ضربت کشنده
slams
ضربت سنگین
slap
ضربت سریع
slamming
ضربت سنگین
slammed
ضربت سنگین
by blow
ضربت تصادفی
slapped
ضربت سریع
slam
ضربت سنگین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com