English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
Other Matches
collimator وسیله روانه کردن توپ کولیماتور روانه کردن توپ
fighter direction هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
guidance هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
relays عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
relayed عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
relay عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
sending ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
sends ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
send ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
sending روانه کردن
kick out <idiom> روانه کردن
dismissing روانه کردن
to give the mitten روانه کردن
to put a way childish روانه کردن
dismiss روانه کردن
to send away روانه کردن
lay روانه کردن
to pack off روانه کردن
lays روانه کردن
dismisses روانه کردن
send away روانه کردن
send روانه کردن
sends روانه کردن
hale روانه کردن
orientation روانه کردن
pack off روانه کردن
dispateh روانه کردن
to give the sack روانه کردن
launch روانه کردن مامور کردن
launches روانه کردن مامور کردن
launching روانه کردن مامور کردن
launched روانه کردن مامور کردن
dispatches روانه کردن فرستادن
laying روانه کردن توپ
despatched روانه کردن فرستادن
dispatched روانه کردن فرستادن
to send someone packing کسیرا روانه کردن
despatching روانه کردن فرستادن
dispatch روانه کردن فرستادن
direct laying روانه کردن مستقیم
orientation روانه کردن دستگاهها
reciprocal روانه کردن متقابله
to send one to the right about کسی را روانه کردن
despatches روانه کردن فرستادن
reciprocal laying روانه کردن متقابله توپها
indirect fire روانه کردن غیر مستقیم
orient روانه کردن تطبیق دادن
get off روانه کردن عقب رفتن از
depart روانه شدن حرکت کردن
orienting روانه کردن تطبیق دادن
departs روانه شدن حرکت کردن
departing روانه شدن حرکت کردن
orients روانه کردن تطبیق دادن
let out <idiom> روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
gun pointing data عناصر مربوط به روانه کردن توپ
lay روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
lays روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
layihg azimuth گرای روانه کردن لوله توپ
steering روانه کردن راندن ناو یا هواپیما یاخودرو
pip matching روش بصری روانه کردن انتن رادار در ارتفاع و سمت
directed اداره کردن هدایت کردن
conduct اجرا کردن هدایت کردن
conducted اجرا کردن هدایت کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
steered هدایت کردن راهنمایی کردن
steers راهنمایی کردن هدایت کردن
steers هدایت کردن راهنمایی کردن
conducting اجرا کردن هدایت کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
preside اداره کردن هدایت کردن
leads راهنمایی کردن هدایت کردن
steered راهنمایی کردن هدایت کردن
conducts اجرا کردن هدایت کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
lead راهنمایی کردن هدایت کردن
conduct هدایت کردن
con هدایت کردن
conned هدایت کردن
conning هدایت کردن
cons هدایت کردن
conveyed هدایت کردن
guide هدایت کردن
guided هدایت کردن
directs هدایت کردن
convey هدایت کردن
guides هدایت کردن
directed هدایت کردن
conducted هدایت کردن
conducting هدایت کردن
conveys هدایت کردن
navigating هدایت کردن
direct هدایت کردن
navigates هدایت کردن
steering هدایت کردن
rede هدایت کردن
directing هدایت کردن
conveying هدایت کردن
conducts هدایت کردن
navigate هدایت کردن
navigated هدایت کردن
convect هدایت کردن
fire direction هدایت کردن اتش
conduct هدایت کردن بردن
direction مسیر هدایت کردن
conducts هدایت کردن بردن
conducted هدایت کردن بردن
conducting هدایت کردن بردن
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
lead هدایت کردن بست اتصال
debunk کسی را اگاه و هدایت کردن
debunked کسی را اگاه و هدایت کردن
debunks کسی را اگاه و هدایت کردن
leads هدایت کردن بست اتصال
debunking کسی را اگاه و هدایت کردن
canalize هدایت اجباری منشعب کردن
turn off guidance هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trims هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trim هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trimmest هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
program نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
programs نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
beamrider موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
terminal guidance هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
maces نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
homing guidance هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
mace نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
back sight method روش نشانه روی متقابله روش روانه کردن متقابله
inertial guidance سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
stellar guidance سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
insulate مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
conductance ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
stream روانه
streamed روانه
streams روانه
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
reshaping روانه کاری
goes روانه ساختن
fling روانه ساختن
information flow روانه خبر
stream routing روند روانه
to get one's mittimus روانه شدن
to get the mitten روانه شدن
flings روانه ساختن
flinging روانه ساختن
go روانه ساختن
launghing روانه سازی پرتاب
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
continuously pointed fire اتش روانه شده مداوم
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
hook روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
hooks روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com