English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
impeach هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeached هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeaches هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeaching هدی به علت شهود معارض تردید کردن
Other Matches
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
cross examination بازجویی استنطاق بازجویی از شهود مواجهه دادن شهود
opponents معارض
interrupter معارض
opponent معارض
queried تردید کردن
querying تردید کردن
doubts تردید کردن
totters تردید کردن
tottered تردید کردن
call in question تردید کردن در
query تردید کردن
totter تردید کردن
queries تردید کردن
question تردید کردن در
questioned تردید کردن در
doubting تردید کردن
doubted تردید کردن
questions تردید کردن در
doubt تردید کردن
rebutting evidence دلیل معارض
rebutting evidence شاهد معارض
vacillated دل دل کردن تردید داشتن
vacillates دل دل کردن تردید داشتن
vacillate دل دل کردن تردید داشتن
vacillating دل دل کردن تردید داشتن
usucaption تصرف بلا معارض
mysticism شهود
intuition شهود
intuitions شهود
just witnesses شهود عادل
intuitionism شهود گرایی
intuitionalism شهود گرایی
trustable witnesses شهود عادل
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
impeach عیب جویی کردن تردید کردن در
impeaching عیب جویی کردن تردید کردن در
impeached عیب جویی کردن تردید کردن در
impeaches عیب جویی کردن تردید کردن در
witness box جایگاه شهود گواه جای
subornation جرم تهیه شهود کاذب
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
redirecting بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirect بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirects بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
interfered مانع شدن معارض شدن
interfere مانع شدن معارض شدن
interferes مانع شدن معارض شدن
doubted تردید
hertzprung russel diagram تردید
uncertainty تردید
skepticism تردید
unassailable بی تردید
doubtless بی تردید
acatalepsy تردید
unerring بی تردید
shilly shally تردید
questionless بی تردید
hesitation تردید
doubt تردید
indecisiveness تردید
waveringly با تردید
dubitate تردید
dubitation تردید
vibrational تردید
queries تردید
vibratility تردید
querying تردید
query تردید
queried تردید
dubiosity تردید
doubting تردید
doubts تردید
incertiude شک تردید
scruple تردید
dubiety تردید
uncertainties تردید
indecision تردید
swither تردید
irresolution تردید
vibration تردید
qualm تردید
qualms تردید
stickle تردید
scruple تردید داشتن
suspicion [about somebody] تردید [به کسی]
indubious تردید ناپذیر
impeachable قاب تردید
irresolutely دودلانه با تردید
diffidently با ترس یا تردید
fishy مورد تردید
demurs تردید رای
no doubt بدون تردید
dubitation تردید داشتن
dubitable قابل تردید
doubtfulness حالت تردید
indubitable بدون تردید
demur تردید رای
demurred تردید رای
undoubted بدون تردید
demurring تردید رای
To be hesitating. To vacI'llate between. تردید داشتن
irresolution تردید رای
hesitancy دودلی تردید
question تردید پرسش
doubtfully از روی تردید
questioned تردید پرسش
hang تردید تمایل
hesitatively از روی تردید
indecision تردید رای
questionable قابل تردید
questions تردید پرسش
hesitantly از روی تردید
hesitater تردید کننده
hesitance دودلی تردید
hangs تردید تمایل
unquestionable غیر قابل تردید
questionably بطور قابل تردید
indubitably بطور غیرقابل تردید
with a grain of salt بقیداحتیاط بااندک تردید
yea and nay تردید رای داشتن
suspicions تردید مظنون بودن
suspicion تردید مظنون بودن
There is no room for doubt. جای تردید نیست
contests مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contest مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contested مورد تردید یا اعتراض قراردادن
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
doubtful ترکش مشکوک مورد تردید
contesting مورد تردید یا اعتراض قراردادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
indubious غیر قابل تردید بی شبهه
there is no place for doubt جای هیچگونه تردید نیست
unmistakably خالی از اشتباه و سوء تفاهم بی تردید
without question بی شک بدون شک بی تردید محققا بی چون وچرا
unmistakable خالی از اشتباه و سوء تفاهم بی تردید
He accepted the job, albeit with some hesitation. هرچند که با تردید، او [مرد ] این کار را پذیرفت.
From your lips to God's ears! <idiom> امیدوارم که حق با شما باشد، اما من کمی شک و تردید دارم.
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
challenged مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenge مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com