English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Other Matches
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
as early aspossible هر چه زودتر
as soon as possible هر چه زودتر
sooner زودتر
earlier زودتر
juniors زودتر تازه تر
junior زودتر تازه تر
early as possible هرچه زودتر
he predeceased his son زودتر از پسرش مرد
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
previous آنچه زودتر رخ میدهد
previously زودتر اتفاق افتادن
whichever is the sooner هر کدام که زودتر رخ بدهد [قانون]
the volume that preceded جلدی که زودتر یاجلوتر منتشر شد
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
to arrive in good time خیلی زودتر از وقت ملاقات رسیدن
shake a leg <idiom> تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
early bird catches the worm <idiom> هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
brown major براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
lead پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
piggybacking استفاده از پیام ارسالی برای انتقال تصدیق از یک پیام که زودتر دریافت شده است
brown minor براون کهتر یا ان براون که زودتر به اموزشگاه امده است
activity روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
activities روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
clamper مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
cord yarn نخ ضخیم و چند لا که بصورت پود در بعضی از فرش های مشهد جهت اتمام زودتر فرش و یا جهت تفاوت با فرش های دیگر استفاده می شود . گاه در شیرازه بافی تارهای بالا نیز بکار می رود .
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
everone a to his rank هرکس بقدرمرتبه اش هرکس بفراخورحالش
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
whomso هرکس که
every man jack هرکس
every man هرکس
everybody هرکس
anyone هرکس
every هرکس
anyplace هرکس
everyone هرکس
whosoever هرکس که
whoso هر کسی که هرکس که
with the best of them <idiom> به خوبی هرکس
Dutch :هرکس بخرج خود
whoeer هرکه هرانکه هر انکس که هرکس
every man is a for his action هرکس مسئول کردارخویش است
all round کاملا شامل هر چیز یا هرکس
world is one's oyster <idiom> هرکس هرچیزی را میتواند بدست بیاورد
leprechaun جن کوچکی که هرکس انراگرفتارمیساخت گنجهای نهفته راپیدامیکرد
words of limitation الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
he may come late شایددیر بیاید
He was not supposed to come today . قرارنبود امروز بیاید
pay a way the sheet کاغذ را بدهید بیاید
He asked permission to come in. اجازه خواست بیاید تو
he is on his legs کارش دایراست
drown one's sorrows <idiom> مس میکند که بی خبری سراغش بیاید
It all depends on how things develop. بستگی دارد چه پیش بیاید
It is pointless for her to come here . موضوع ندارد اینجا بیاید
He is bound to come. احتمال زیادی دارد که بیاید
as memory serves هر وقت بیاد انسان بیاید
he may come late ممکن است دیر بیاید
i sat down to recover نشستم زمین که حالم جا بیاید
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
rising mine مینی که میتواند به سطح اب بیاید
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
He is attentive to his work . متوجه کارش است
he prospered in his business کارش بالا گرفت
Wait up! صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
to be long in coming خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
to be a long time in the coming خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
Now, of all times! از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
in one's element <idiom> شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
Supposing it rains , what shall you do ? فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
lich gate سرپوشیده گورستان کلیساکه مرده رادران می گذاشتندتاکشیش بیاید
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
still fishing ماهیگیری با روش ثابت نگهداشتن نخ و قلاب تا ماهی بسراغ ان بیاید
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
maintenance of membership هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
sequels انجام
implements انجام
implementing انجام
effectuation انجام
implement انجام
sequel انجام
implemented انجام
fulfillment انجام
end all انجام
commissions انجام
compietion انجام
completion انجام
achievements انجام
achievement انجام
accomplishment انجام
implementation انجام
terminuse ad quem انجام
at last سر انجام
transaction انجام
commissioning انجام
performance انجام
performances انجام
commission انجام
enforcement انجام
fulfilment انجام
consummation انجام
implementation انجام
execution انجام
non-starters کار نا انجام
non-starter کار نا انجام
do-it-yourself خود انجام
executable <adj.> انجام پذیر
workable <adj.> انجام پذیر
makable <adj.> انجام پذیر
unfeasible <adj.> انجام نشدنی
makable <adj.> انجام شدنی
bring into being به انجام رساندن
put into effect به انجام رساندن
put into practice به انجام رساندن
make a reality به انجام رساندن
feasibility توانایی انجام
fulfill [American] به انجام رساندن
execute به انجام رساندن
carry out به انجام رساندن
unaided انجام چیزیبدونکمکدیگران
time-honoured انجام کاریدردرازمدت
shock tactics انجام کاریباسرعتوباخشونت
accomplished انجام شده
secondary action انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
workable <adj.> انجام شدنی
confrontational انجام اعتصاب
unsporting انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
inexecutable <adj.> انجام نشدنی
impracticable <adj.> انجام نشدنی
to do a thing the right way انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com