English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
i do it at odd moments هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
Other Matches
I've been doing it for nine years. من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
i'll warrant اطمینان میدهم
i warrant قول میدهم
i will go قول میدهم
i promise to come قول میدهم بیایم
i teach him persian من به او فارسی درس میدهم
To put in an appearance . نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
i take you at your world قول شما را سند قرار میدهم
i would sooner die than lie مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
i give you my world for it قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to prove my vow i give my hand برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
time فرصت
season فرصت
seasons فرصت
space فرصت
seasoned فرصت
occasion فرصت
breather فرصت
occasions فرصت
occasioning فرصت
deliberates با فرصت
breathers فرصت
deliberating با فرصت
occasioned فرصت
deliberated با فرصت
deliberate با فرصت
spaces فرصت
char فرصت
chare فرصت
deliberation فرصت
oportunity فرصت
times فرصت
opportunity فرصت
timed فرصت
at one's leisure سر فرصت
opportunities فرصت
deliberate attack تک با فرصت
chars فرصت
charring فرصت
deliberations فرصت
chanced فرصت بل گرفتن
tidewaiter درانتظار فرصت
chanced فرصت مجال
make time فرصت کردن
chance فرصت بل گرفتن
chance فرصت مجال
tidewaiter مترصد فرصت
chances فرصت مجال
occasions فرصت مناسب
opportunism فرصت طلبی
head starts فرصت برتری
last-ditch آخرین فرصت
chancing فرصت بل گرفتن
chancing فرصت مجال
market opportunity فرصت بازار
chances فرصت بل گرفتن
timed فرصت موقع
timed فرصت مجال
occasioned فرصت مناسب
foot in the door <idiom> گشایش یا فرصت
occasion فرصت مناسب
opportunity cost هزینه فرصت
time فرصت موقع
deliberate breaching نفوذ با فرصت
time فرصت مجال
deliberate defense پدافند با فرصت
leisure فرصت مجال
get a break <idiom> فرصت داشتن
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
breathing gap فرصت سر خاراندن
times فرصت موقع
head start فرصت برتری
at leisure فرصت دار
occasioning فرصت مناسب
times فرصت مجال
opportunist فرصت طلب
vantage تفوق فرصت
betimes در اولین فرصت
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
at your earliest convenience در اولین فرصت مناسب
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
on the first occasion در نخستین وهله یا فرصت
opportunity to invest فرصت سرمایه گذاری
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
snapat the chance فرصت را در اغوش بگیر
to cathan an opportunity فرصت راغنیمت شمردن
deadlines سررسید اخرین فرصت
deadline سررسید اخرین فرصت
lurk درانتظار فرصت بودن
lurks درانتظار فرصت بودن
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
Go while the going is good . تا فرصت با قی است برو
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance فرصت راغنیمت شمرد
deliberate crossing عبور با فرصت از رودخانه
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
watch one's time مراقب فرصت بودن
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
lurking درانتظار فرصت بودن
lurked درانتظار فرصت بودن
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
temporizer فرصت طلب ومسامحه کار
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
deliberate breaching نفوذ با فرصت در میدان مین
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
He is an opportunist. آدم فرصت طلبی است
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . این فرصت را از دست ندهید
shots فرصت ضربت توپ بازی
shot فرصت ضربت توپ بازی
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
underdog فرصت برد به حریف ندادن
extra- کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
I dont have time to go to the movies . فرصت نمی کنم به سینما بروم
to play one's card well از فرصت خود استفاده کامل کردن
This is my last chance . این برایم آخرین فرصت است
chancing فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to give one his revenge فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chanced فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate breaching پاک کردن با فرصت میدان مین
Before it is too late . while one has the chance . اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
handing تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
slow fire یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
deliberate عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberated عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating عملیات با فرصت پیش بینی شده
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
I had no opportunity to discuss the matter . فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steal از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
prosilient پیدا
apparent پیدا
in a good light پیدا
indiscernible able نا پیدا
visibility پیدا
phenomenal پیدا
phenomenally پیدا
axiomatical پیدا
visible پیدا
a rare bird کم پیدا
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
turn up <idiom> پیدا شدن
to figure up پیدا کردن
exposures پیدا شدن
trover چیز پیدا ده
exposure پیدا شدن
find پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
spottable پیدا کردنی
to look up پیدا کردن
to search out پیدا کردن
scholastic agent شاگرد پیدا کن
to pick up پیدا کردن
pin point پیدا کردن
finds پیدا کردن
raise its head پیدا شدن
detected پیدا کردن
average پیدا کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com