English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (9 milliseconds)
English Persian
internal consistency هماهنگی درونی
Other Matches
internal furnace کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
dynamically نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamic نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
harmony هماهنگی
harmonies هماهنگی
concerts هماهنگی
concert هماهنگی
consistency هماهنگی
consonance هماهنگی
coordination هماهنگی
synergy عمل هماهنگی
telebrief هماهنگی تلفنی
harmony of interests هماهنگی منافع
immusical بدون هماهنگی
staff coordination هماهنگی ستادی
tone هماهنگی رنگ ها
close coordination هماهنگی نزدیک
cognitive consonance هماهنگی شناختی
eye hand coordination هماهنگی چشم و دست
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
footwork هماهنگی پا با اعضای دیگر
The color harmony in nature is very interesting. هماهنگی رنگها درطبیعت بسیار جالب است
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
move of pattern [وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
appraisal ارزش فرش که عموما با قدمت، وضعیت ظاهری، طرح، رنگ، یکنواختی و هماهنگی سنجیده می شود
inner درونی
inmost درونی
intrinsic درونی
infelt درونی
intestine درونی
intestines درونی
endogenous درونی
subjective درونی
indoor درونی
in درونی
inside درونی
in- :درونی
internal درونی
in- درونی
in :درونی
innermost درونی
tumble home خم درونی
civil درونی
inward درونی
interior درونی
insides درونی
interiors درونی
fire coordination line خط هماهنگی اتش هلی کوپترها و نیروهای هوابردو نیروهای الحاقی
interflow جریان اب درونی
internal force نیروی درونی
inherent viscosity گرانروی درونی
internal energy انرژی درونی
internal conversion تبدیل درونی
inner speech گفتار درونی
logarithmic viscosity number گرانروی درونی
internal command فرمان درونی
internal inhibition بازداری درونی
interiority درونی بودن
inmost thoughts اندیشههای درونی
interior affairs کارهای درونی
internal reflection انعکاس درونی
inflow ریزش درونی
inner loop حلقه درونی
inner shell electron الکترون درونی
spring of intrados پاطاق درونی
intercorrelation وابستگی درونی
ingrowth رویش درونی
internal friction اصطکاک درونی
internal friction سایش درونی
springing of soffit پاطاق درونی
archivolt قوس درونی
the inner layer لایه درونی
intrinsic approach رهیافت درونی
in-fighting کشمکش درونی
intrinsic motivation انگیزش درونی
loggia ایوان درونی
the inner layer چینه درونی
subjectivity درونی بودن
intrados springing line پاطاق درونی
internal phase فاز درونی
internal pressure فشار درونی
internal secretion ترشح درونی
internal temperature دمای درونی
internal vibrator لرزاننده درونی
internal work کار درونی
internality درونی بودن
aula حیاط درونی
intrados قوس درونی
pore pressure فشار درونی
bal badak تیغ درونی پا
internalized درونی کردن
internalizes درونی کردن
internalizing درونی کردن
endogenous event رویداد درونی
endoderm پرده درونی
interpolation براورد درونی
interpolations براورد درونی
innate درونی چسبنده
interior درونی درون
interiors درونی درون
endocardium پرده درونی دل
dynamic نیروی درونی
dynamically نیروی درونی
pectoral صدری درونی
pectorals صدری درونی
cooptation انتخاب درونی
indoor درونی داخلی
endophasia تکلم درونی
internalize درونی کردن
internal font فونت درونی
ductless gland غده درونی
internalization درونی ساختن
indravgnt جریان درونی
internalised درونی کردن
entophyte انگل درونی
internalises درونی کردن
interoceptor گیرنده درونی
enteroceptor گیرنده درونی
esoteric رمزی درونی
internalising درونی کردن
internalization درونی یا باطنی کردن
inwarness بطون درونی بودن
dynamic pressure فشار محرکه درونی
Internal energy انرژی درونی [فیزیک]
enostosis اماس درونی استخوان
mesophyll بافت درونی برگ
midland بین الارضین درونی
thermionic arc قوس گرمیونایی درونی
psychogenesis پیدایش نیروی درونی
inherent [in] <adj.> درونی [ماندگار] [ذاتی]
scarp دیوار درونی خندق
sacrp دیوار درونی خندق
autotelic دارای قصد درونی
inner work function انرژی خروج درونی
endocarp حلقه درونی میوه
internal hard disk دیسک سخت درونی
endocrane سطح درونی جمجمه
endometritis اماس درونی زهدان
internal evidence مدارک یاگواه درونی
endometrium پرده درونی زهدان
internal consistency coefficient ضریب همسانی درونی
endospore غشاء درونی تخم
endosporium غشاء درونی تخم
inside berm سکوی شیببر درونی
endocarditis اماس غشاء درونی دل
endo arterities اماس درونی شریان
internist متخصص داروهای درونی
internal torque گشتاور نیروی درونی
internal sort مرتب کردن درونی
internal resisting moment لنگر مقاوم درونی
endosarc قسمت درونی سفیده سلول
interoceptive وابسته به انگیزش وتحریک درونی
inside نزدیک به مرکز بخش درونی
insides نزدیک به مرکز بخش درونی
extruded corner [پیش آمدگی گوشه درونی]
escarp سرازیری درونی خندق یاخاکریز
internal friction مالش درونی سایش داخلی
endocardial وابسته به پرده درونی دلhypoblast
internal modem تلفیق و تفکیک کننده درونی
internal ophthalmia اماس درونی تخم چشم
endoskeleton استخوان بندی درونی حیوان
flight coordination هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
scramblers وسیله کدگزاری رشته دادهای به صورت تصادفی پیش ازارسال برای جلوگیری از اینکه مجموعهای از صفرها یا یک ها وصفرهای متغیر باعث مشکلات هماهنگی در گیرنده شوند
scrambler وسیله کدگزاری رشته دادهای به صورت تصادفی پیش ازارسال برای جلوگیری از اینکه مجموعهای از صفرها یا یک ها وصفرهای متغیر باعث مشکلات هماهنگی در گیرنده شوند
entoptics شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
intramural واقع در این سوی دیوارها درونی
field glass عدسی درونی دوربین یاذره بین
to protect home industry صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
auscultator گوش کننده صداهای درونی بدن
integrated مودمی که بخش درونی سیستم باشد
lock همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
locks همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
smoke consumer اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
intima درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
gutter فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
gutters فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
proprioceptive تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
epicanthus لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
psychogenesis ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
assemble ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
Marxists طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxist طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
metallography شرح فلزات بررسی در ساختمان درونی فلزات
cpu ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
incretion ترشح درونی یا داخلی تراوش داخلی
internal shield زره درونی زره داخلی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com