Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
Other Matches
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
patenting
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
impropriate
حرام کردن بدست غیر روحانی دادن
to give ones heart to a person
دل بکسی دادن
toincrease any one's salary
اضافه حقوق بکسی دادن
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
spiritualization
جنبه روحانی دادن به
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
commission
ماموریت دادن
commissioning
ماموریت دادن
commissions
ماموریت دادن
assignment
ماموریت دادن انتقال افهار
commissioning
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
commissions
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
assignments
ماموریت دادن انتقال افهار
commission
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
diverts
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
divert
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverted
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
aborts
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
detailing
بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
detail
بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
sederunt
جلسه روحانیان کلیسا اعضای جلسه روحانی شورای روحانی
bequeaths
بکسی واگذار کردن
to give one the knee
بکسی تواضع کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
to give one the knee
بکسی تعظیم کردن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
to give heed to any one
بکسی اعتنایاتوجه کردن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to take pity on any one
بکسی رحم کردن
bequeath
بکسی واگذار کردن
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
deriding
بکسی خندیدن استهزاء کردن
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
derides
بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
toa the life of a person
سوء قصدنسبت بکسی کردن
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
derided
بکسی خندیدن استهزاء کردن
deride
بکسی خندیدن استهزاء کردن
printed
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
prints
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
breakfall
قرار دادن بازوان و پا در زیربدن هنگام افتادن
print
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to do make or pay obeisance to
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
To look fondly at someone .
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
etherealize
روحانی کردن
spiritualize
روحانی کردن
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
secularises
غیر روحانی کردن
secularizes
غیر روحانی کردن
secularised
غیر روحانی کردن
priests
روحانی کشیشی کردن
secularized
غیر روحانی کردن
priest
روحانی کشیشی کردن
secularising
غیر روحانی کردن
deconsecrate
غیر روحانی کردن
secularize
غیر روحانی کردن
secularizing
غیر روحانی کردن
defrock
خلع کسوت روحانی کردن
deploying
اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
deploy
اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
deploys
اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
revest
جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
despiritualize
فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
to second somebody
ماموریت کسی را به جای دیگری منتقل کردن
[اصطلاح رسمی]
to take counsel of one'spillow
شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
to consult one's pillow
هنگام شب پیش خود اندیشه کردن
boot
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
plegaphonia
گوش کردن صدای سینه هنگام دق خشکنای
noil
خرده پشمی که هنگام شانه کردن میریزد
to cry wolf too often
کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
wheat germ
گیاهک گندم که هنگام اسیاب کردن جدا میشود
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
paralleling
بافر کردن و... را هنگام ارسال داده موازی ز و به هم انجام میدهد
paralleled
بافر کردن و... را هنگام ارسال داده موازی ز و به هم انجام میدهد
parallel
بافر کردن و... را هنگام ارسال داده موازی ز و به هم انجام میدهد
swagger cane
عصای کوچکی که سربازان هنگام گردش کردن در دست میگیرند
parallelled
بافر کردن و... را هنگام ارسال داده موازی ز و به هم انجام میدهد
parallelling
بافر کردن و... را هنگام ارسال داده موازی ز و به هم انجام میدهد
parallels
بافر کردن و... را هنگام ارسال داده موازی ز و به هم انجام میدهد
kermit
پروتکل ارسال فایل هنگام بار کردن داده با مودم
war head
قسمت قابل انفجار اژدر که هنگام مشق کردن برداشته میشود
hard hyphen
خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
anchor block
بلوکهایی که جهت مهار کردن لوله هنگام نصب کار گذاشته میشوند
to play a trick on any one
بکسی حیله
to spat at
تف بکسی انداختن
drop by
بکسی سر زدن
to ride one down
سواره بکسی
to run across or against
بکسی تاخت
snap a person's nose off
بکسی پریدن
to face any one down
بکسی تشرزدن
snap a person's head off
بکسی پریدن
to play one f.
بکسی ناروزدن
to believe in a person
بکسی ایمان اوردن
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
to do make or pay obeisance to
بکسی احترام گزاردن
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
to yearn to
بکسی اشتیاق داشتن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
write
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one
لکه بدنامی بکسی چسباندن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
heteroplasty
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
unwordly
روحانی
herdsmen
روحانی
spiritually
روحانی
unfrocked
روحانی
herdsman
روحانی
ethereal
روحانی
heavenly
روحانی
spiritualists
روحانی
spiritualist
روحانی
clergyman
روحانی
clergymen
روحانی
anagogic
روحانی
spiritual
روحانی
etherean
روحانی
unworldly
روحانی
marabou
روحانی
sacred
روحانی
marabout
روحانی
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to have recourse to a person
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
prejudice agaiast a person
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
write black printer
چاپگری که تونر آن نقط های که توسط لیزر گرم شده است در هنگام اسکن کردن تصویر می چستد
hymns
سرود روحانی
hymn
سرود روحانی
temporal
غیر روحانی
pater
پدر روحانی
laywoman
زن غیر روحانی
spiritual
روحانی معنوی
lays
غیر روحانی
heavenliness
روحانی الوهیت
charisma
جذبه روحانی
padres
پدر روحانی
spirilual nutriment
غذای روحانی
pastor
پیشوای روحانی
residentiary
روحانی مقیم
hierarch
رئیس روحانی
pastorate
پیشوایی روحانی
copartnership
ردای روحانی
pastors
پیشوای روحانی
prelacy
حکومت روحانی
spirituality
عالم روحانی
padre
پدر روحانی
perdition
مرگ روحانی
lay
غیر روحانی
It is for your own ears.
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
smoke test
بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
head switching
فعال کردن نوک خواندن ونوشتن به هنگام خوانده ونوشته شدن اطلاعات توسط دستگاه ذخیره با دستیابی تصادفی
hiearchic
وابسته به سران روحانی
heaven
خدا عالم روحانی
layman
شخص غیر روحانی
inquisitional
وابسته به دادگاه روحانی
heavens
خدا عالم روحانی
laymen
شخص غیر روحانی
rapture
وجد روحانی ربایش
gnosticism
فلسفه عرفانی یا روحانی
pneumatology
مبحث موجودات روحانی
apostles
عالیترین مرجع روحانی
subdeacon
معاون گماشته روحانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com