Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
horsey
وابسته به اسب دوانی معتاد به اسب دوانی
Other Matches
horsy
معتاد به اسب سواری یا اسب دوانی
race
اسب دوانی
horse racing
اسب دوانی
races
اسب دوانی
raced
اسب دوانی
race card
برنامه اسب دوانی
jockeying
اسب دوانی فریب
jockey
سوارکاراسب دوانی شدن
jockeys
سوارکاراسب دوانی شدن
horse race
مسابقه اسب دوانی
dash
مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
dashed
مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
hippodrome
[میدان اسب دوانی یونانی]
dashes
مسابقه اسب دوانی یک مرحلهای
the hurdles
اسپ دوانی با پرش از موانع
hurdle
اسب دوانی با پرش از ارتفاع
pari mutuel
شرط بندی در اسب دوانی
sweepstake
شرط بندی در اسب دوانی
sweepstakes
شرط بندی در اسب دوانی
to ride a race
در اسب دوانی شرکت کردن
hippodrome
میدان اسب دوانی سیرک
hurdles
اسب دوانی با پرش از ارتفاع
sweep stake
شرط بندی اسب دوانی
sweep stakes
شرط بندی اسب دوانی
hurdle race
اسب دوانی با پرش از موانع
jockey
نیرنگ زدن اسب دوانی کردن
postward
بسوی محل شروع اسب دوانی
jockeys
نیرنگ زدن اسب دوانی کردن
poolroom
اطاق شرط بندی مسابقه اسب دوانی
totalizer
ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
derbies
نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
steeplechase
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
steeplechases
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
derby
نام شهری در انگلیس مسابقه اسب دوانی
totalizator
ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
totalisator
ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی
grandstands
جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
paddocks
میدان تمرین اسب دوانی واتومبیلهای کورسی حصار
grandstand
جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
paddock
میدان تمرین اسب دوانی واتومبیلهای کورسی حصار
ringman
کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
handing
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
selling race
مسابقه اسب دوانی که در ان اسب برنده بمعرض مزایده گذارده میشود
plater
صفحه فلزی ساز ماشین غلتک کاغذ سازی اسب مخصوص مسابقه اسب دوانی
wont
معتاد
wonted
معتاد
confirmed
معتاد
accustomed
معتاد
wont
معتاد به
addicts
معتاد
habitual
معتاد
inveterate
معتاد
dope
معتاد
dopes
معتاد
addicted
معتاد
used
معتاد
to addict oneself
معتاد
habitue
معتاد
hophead
معتاد
addict
معتاد
accustom
معتاد ساختن
accustom
معتاد شدن
accustoming
معتاد ساختن
customize
معتاد کردن
customizing
معتاد کردن
given
معتاد datum
inure or en
معتاد کردن
customising
معتاد کردن
customises
معتاد کردن
addicted to nicotine
<adj.>
معتاد به نیکوتین
couch potato
معتاد به تلویزیون
couch potatoes
معتاد به تلویزیون
customised
معتاد کردن
hophead
شخص معتاد
inurement
معتاد سازی
addicts
: خو گرفته معتاد
hyped
معتاد به موادمخدره
hyping
معتاد به موادمخدره
workaholics
معتاد به پرکاری
hypes
معتاد به موادمخدره
hyped up
معتاد به موادمخدره
wino
معتاد به شراب
hype
معتاد به موادمخدره
customizes
معتاد کردن
customized
معتاد کردن
workaholic
معتاد به پرکاری
addict
خو گرفته معتاد
accustoms
معتاد ساختن
addictive
معتاد کننده
dreamful
معتاد بخواب دیدن
bibber
ادم معتاد به مشروب
sappy
کودن معتاد به مشروبات
disaccustom
غیر معتاد ساختن
landlubber
معتاد بزندگی بری
landlubbers
معتاد بزندگی بری
scotopia
چشمهای معتاد بتاریکی
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
inured
معتاد کردن موجب شدن
couch potato
معتاد به تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
inure
معتاد کردن موجب شدن
somnambulant
معتاد به راه رفتن در خواب
somnambular
معتاد به راه رفتن در خواب
inuring
معتاد کردن موجب شدن
sesquipedalian
معتاد به استعمال لغات دراز
inures
معتاد کردن موجب شدن
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
morphic
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
associating
وابسته وابسته کردن
associated
وابسته وابسته کردن
associate
وابسته وابسته کردن
associates
وابسته وابسته کردن
popliteal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
epistemologycal
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
poplitaeal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
life cycle hypothesis
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
pertaining
وابسته
carpal
وابسته به مچ
attendant
وابسته
attributable
وابسته به
diphtheric
وابسته به
cantabrigian
وابسته به
federate
وابسته
federated
وابسته
pertinent
وابسته
attendants
وابسته
federates
وابسته
interdependent
وابسته
affiliate
وابسته
aquatic
وابسته به اب
tuitionary
وابسته به
affiliated
وابسته
adjective
وابسته
congenerous
وابسته
affiliates
وابسته
syncop
وابسته به غش
comprador
وابسته
commissarial
وابسته به
of kin
وابسته
affiliating
وابسته
thereof
وابسته به ان
federating
وابسته
attache
وابسته
akin
وابسته
appurtenant
وابسته
thereof=of that
وابسته به ان
related
وابسته
pertianing
وابسته
cephalic
وابسته به سر
plantar
وابسته به کف پا
febile
وابسته به تب
dependent
وابسته
subordinate
وابسته
pyrexic
وابسته به تب
messianic
وابسته به
subordinated
وابسته
dependant
وابسته
wedded
وابسته
belonging
وابسته ها
subordinating
وابسته
hanger on
وابسته
subordinates
وابسته
israelitish
وابسته به
pyrexial
وابسته به تب
dependants
وابسته
correspondent
وابسته
correspondents
وابسته
elfin
وابسته به جن
elysian
وابسته به
attached
وابسته
riverrine
وابسته به
contingents
وابسته
contingent
وابسته
relative
وابسته
adjectives
وابسته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com