English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
middle lintel in window وادار میانی پنجره
Other Matches
rail الت میانی در و پنجره
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
title میله افقی در بالای یک پنجره که نام آن برنامه یا پنجره را بیان میکند
titles میله افقی در بالای یک پنجره که نام آن برنامه یا پنجره را بیان میکند
picture window پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
double lancet [پنجره گوتیکی با دو پنجره سر نیزه ای]
horizontal میلهای در پایین پنجره که نشان میدهد صفحه پهن تر از پنجره است . کاربر میتواند به صورت افق در صفحه حرکت کند و این میله را بکشد
cascading windows چندین پنجره که روی هم نمایش داده می شوند به طوری که فقط عنوان پنجره رویی نمایش داده میشود
windowing 1-عمل تنظیم یک پنجره برای نمایش اطلاعات درصفحه . 2-نمایش یا دستیابی به اطلاعات از طریق پنجره
transom پنجره بالای در یا بالای پنجره دیگری
trumeau وادار
mullion=middle post وادار
muntin وادار
prompter وادار کننده
prompters وادار کننده
persuasive وادار کننده
compelling وادار کردن
impelled وادار کردن
enforcing وادار کردن
enforces وادار کردن
impelling وادار کردن
enforced وادار کردن
enforce وادار کردن
inducible وادار کردنی
compels وادار کردن
impellor وادار کننده
impel وادار کردن
forcing وادار کردن
forces وادار کردن
force وادار کردن
impeller وادار کننده
induces وادار کردن
induced وادار کردن
induce وادار کردن
persuades وادار کردن
persuading وادار کردن
compel وادار کردن
inducing وادار کردن
impels وادار کردن
persuadable وادار کردنی
persuasible وادار کردنی
suasive وادار کننده
compelled وادار کردن
endue وادار کردن
persuade وادار کردن
transom وادار افقی
he was made to go وادار به رفتن شد
impellent محرک وادار کننده
incitation وادار سازی اغوا
enforced وادار کردن مجبورکردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
intimidate با تهدید وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
intimidates با تهدید وادار کردن
i made him go او را وادار کردم برود
hustle بزور وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
penance وادار به توبه کردن
neutralized وادار به بیطرفی شده
bring on وادار به عمل کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
to make repeat وادار به تکرار کردن
hustles بزور وادار کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
hustling بزور وادار کردن
hustled بزور وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
coercing بزور وادار کردن
coerce بزور وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
have مجبور بودن وادار کردن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
having مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
mediating میانی
centric میانی
median میانی
centrical میانی
mediates میانی
center back بک میانی
center land خط میانی
mediate میانی
mediated میانی
inmost میانی
medium میانی
innermost میانی
midline خط میانی
mediums میانی
medial میانی
mesial میانی
middle deck پل میانی
mesne میانی
mesal میانی
mesail میانی
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
middle layer قشر میانی
neutral conductor سیم میانی
mid flap فلپ میانی
midpoint نقطه میانی
middle fraction جزء میانی
center circle دایره میانی
mesencephalon مغز میانی
tun dish throught پاتیل میانی
tympanum گوش میانی
ridge rope سیم میانی
intermediate image تصویر میانی
middle ear گوش میانی
median سکوی میانی
midpoints نقطه میانی
neutral wire سیم میانی
hogging تنش میانی
mid- میانی وسطی
mid میانی وسطی
middle part قسمت میانی
middle insomnia بیخوابی میانی
middle fraction پاره میانی
midsection قطعه میانی
median income درامد میانی
lower boom تیرک میانی
central strip نوار میانی
intermediate fuse فیوز میانی
intermediate frequency tank circuit فرکانس میانی
intermediate frequency فرکانس میانی
intermediate field میدان میانی
intermediate distribution frame مقسم میانی
intermediate contact کنتاکت میانی
intermediate anneal التهاب میانی
interconnection اتصال میانی
intermediate band باند میانی
cut splice پیوند میانی
interband باند میانی
i.f. فرکانس میانی
halfback بازیگرخط میانی
dorsomedial پشتی- میانی
drop keel تیغه میانی
central reserve سکوی میانی
midfield line خط میانی زمین
lower boom بوم میانی
intermediate zone ناحیه ی میانی
intermediate transmitter فرستنده میانی
intermediate terminal ترمینال میانی
center line خط میانی زمین
center section بال میانی
center wing بال میانی
intermediate points جهات میانی
intermediate plate صفحه میانی
interphase فاز میانی
intermediate phase فاز میانی
intermediate oscillation نوسان میانی
center stripe خط میانی زمین
intermediate office مرکز میانی
intermediate link حلقه میانی
intermediate layer لایه میانی
halfback بازیگر میانی
meddled میانی وسطی
middle میانی وسطی
intermediate طبقه میانی
buffer حافظه میانی
intermediate عضو میانی
meddles میانی وسطی
middles میانی وسطی
meddle میانی وسطی
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
intermediate frequency sensitivity حساسیت فرکانس میانی
intermediate frequency transformer مبدل فرکانس میانی
grounded neutral سیم میانی زمین
flankerback بازیگر میانی جناح
interceding پادر میانی کردن
half length illusion خطای ادراکی میانی
intermediate roll stand مقام نورد میانی
intermediate temperature درجه حرارت میانی
intermediate transformer مبدل یا ترانسفورماتور میانی
centred نقط ه میانی چیزی
intermediate frequency section مقطع فرکانس میانی
intermediate frequency breakdown شکست فرکانس میانی
middles منطقه میانی زمین
middle منطقه میانی زمین
deeper نقطه میانی سر پیچ
deep نقطه میانی سر پیچ
interband telegraphy تلگراف باند میانی
interjacent میانی در میان افتاده
intermediate amplifier تقویت کننده میانی
intermediate repeater تقویت کننده میانی
intercede پادر میانی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com