Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
midship
واقع درمیان کشتی
Other Matches
mediates
درمیان واقع شدن
mediating
درمیان واقع شدن
mediated
درمیان واقع شدن
mediate
درمیان واقع شدن
interscholastic
واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
mediates
واقع درمیان غیر مستقیم
mediated
واقع درمیان غیر مستقیم
mediate
واقع درمیان غیر مستقیم
mediating
واقع درمیان غیر مستقیم
amid ships
درمیان کشتی
amidships
درمیان کشتی
starboard
واقع در سمت راست کشتی
fore and aft
واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
intercostal
واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
topgallant
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
twixt
درمیان
alternates
یک درمیان
betwixt
درمیان
between
درمیان
in between
درمیان
tween
درمیان
altern
یک درمیان
amidst
درمیان
alternate
یک درمیان
alternated
یک درمیان
midst
درمیان
amid
درمیان
scuppering
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppers
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
to lie east and west
واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
ship's manifest
صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
respondentia
وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
interjecting
درمیان انداختن
affiliating
درمیان خودپذیرفتن
affiliates
درمیان خودپذیرفتن
interject
درمیان انداختن
interjects
درمیان انداختن
d. about
یک روز درمیان
every other d.
یک روز درمیان
interjected
درمیان انداختن
triple space
دو خط درمیان کردن
affiliated
درمیان خودپذیرفتن
every other day
یک روز درمیان
among
درمیان درزمرهء
Every three days .
سه روز درمیان
interlucent
درمیان درخشنده
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
Among the people .
درمیان مردم
enclosing
درمیان گذاشتن
encloses
درمیان گذاشتن
enclose
درمیان گذاشتن
affiliate
درمیان خودپذیرفتن
double space
یک خط درمیان نوشتن
hawse
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
dan runner
کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
lazar housek
عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
gunroom
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
waterline
خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
embarkation
بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
to stand across the road
درمیان جاده ایستادن
across
ازاین سو بان سو درمیان
alternate
یک درمیان امدن متناوب
cross file
یک درمیان در دو جهت قراردادن
adopts
درمیان خود پذیرفتن
alternated
یک درمیان امدن متناوب
alternates
یک درمیان امدن متناوب
adopt
درمیان خود پذیرفتن
medially
چنانکه درمیان باشد
adopting
درمیان خود پذیرفتن
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout
جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
storage interleaving
درمیان انباره جای دادن
epizootic
منتشر شونده درمیان جانوران
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
pierglass
اینه قدی درمیان دوپنجره
epenthesis
الحاق حرفی درمیان کلمه
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
windjammer
یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
ruderal
روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
bass viol
ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to put in
درمیان اوردن نقل قول کردن
to get in a word edgeways
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to run the gauntlet
درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
pyrenran
وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intervale
پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
intra
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
quadrages imal
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quarterdecks
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
canoness
زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
overboard
از کشتی بدریا روی کشتی
sailboat
کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboats
کشتی بادبانی کشتی بادی
bran pie
فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gofers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gophers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
free on boand
تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
orthodromy
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
orthodromics
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
semi naufragium
نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
prows
کشتی عرشه کشتی
prow
کشتی عرشه کشتی
keelage
حق ورود کشتی به بندر ورودیه کشتی به بندر
post mortem
پس از واقع
bestead
واقع
situate
واقع در
indeed
در واقع
situates
واقع در
in reality
در واقع
situating
واقع در
postmortem
پس از واقع
substantially
در واقع
As it were
در واقع
situated or situate
واقع
hypodermal
واقع در زیرپوست
occurs
واقع شدن
osculant
واقع شونده
occurring
واقع شدن
occurred
واقع شدن
occur
واقع شدن
realistic
واقع بین
meanest
واقع دروسط
hindered
واقع درعقب
haemal
واقع درسوی دل
hinder
واقع درعقب
vanward
واقع درجلو
postern
واقع درعقب
vega
نسر واقع
lumbar
واقع در کمر
lies
واقع شدن
lied
واقع شدن
lie
واقع شدن
trumped-up
خلاف واقع
trumped up
خلاف واقع
nether
واقع در پایین
nether
واقع در زیر
transpontine
واقع در انسوی پل
it lies on the east of
در خاور واقع
realistic
واقع گرایانه
down to earth
واقع بین
down-to-earth
واقع بین
untrue
خلاف واقع
intramontane
واقع در کوهستان
realistically
واقع بین
intralogical
واقع در حدودمنطق
intradermic
واقع در زیرپوست
intradermal
واقع در زیرپوست
realistically
واقع گرایانه
onshore
واقع در ساحل
situated or situate
واقع شده
initiatory
واقع در اول
meaner
واقع دروسط
life like
واقع نما
mean
واقع دروسط
located inside
تو واقع شده
limitrophe
واقع در مرز
intervascular
واقع در میان رگ ها
superjacent
واقع درفوق
setting up
واقع شده
sets
واقع شده
set
واقع شده
realists
واقع بین
take place
واقع شدن
realist
واقع گرا
to take place
واقع شدن
realists
واقع گرا
subjacent
واقع در زیر
to come to pass
واقع شدن
initial
واقع در اغاز
initialed
واقع در اغاز
dereism
واقع گریزی
covenant
واقع شود
capsulate
واقع درکپسول
covenants
واقع شود
vertical
واقع در نوک
dichasial
واقع در دو طرف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com