Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
perfect participle
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
Other Matches
present perfect
مربوط به ماضی نقلی ماضی نقلی
participles
وجه وصفی معلوم
present participles
وجه وصفی معلوم
present participle
وجه وصفی معلوم
participle
وجه وصفی معلوم
ripple through carry
عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
the past tense
زمان ماضی ماضی مطلق
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
fullest
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
drivers
چوب شماره یک برای استفاده در اغاز هر بخش گلف راننده لوژ
driver
چوب شماره یک برای استفاده در اغاز هر بخش گلف راننده لوژ
verbal note
شود مورد استفاده قرار می گیرد و گاهی نیز برای ان که خلاصهای از مذاکرات شفاهی در دست باشد تنظیم می گردد
telpak
سرویسی که توسط شرکتهای همگانی مخابراتی برای اجاره کانالهای با پهنای باندزیاد بین دو یا چندین نقطه ارائه می گردد
strobe
سیگنالی که برای اغاز انتقال داده میان یک دستگاه جانبی وکامپیوتر بکار می رود
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
takeoff fan
نیمدایره جلو میله پرش ارتفاع برای اغاز پرش
macroinstruction
دستور برنامه نویسی که به چندین دستور در تابع یا ماکرو برمی گردد. نرم افزار نشر Macromedia Derector برای PC و Macintosh با استفاده از زمان چاپ Lingo
notification
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
to set a poem to music
اهنگ برای شعری ساختن
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
adjectival
وصفی
adjectives
وصفی
adjective
وصفی
ordinal
وصفی
epithetical
وصفی
participles
وجه وصفی
apposition
کلمهء وصفی
participle
وجه وصفی
adverb of manner
قید وصفی
adective modifier
فرع وصفی
buckhorn
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمیبرند
gasogene
مادهای که برای ساختن اب گاز دار بکار میرود
This is a perfect (an excellent) site for a cinema(theatre house).
این زمین برای ساختن یک سینما جان می دهد
face off
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
participial
وابسته بوجه وصفی
appositional
وابسته بکلمه وصفی
ordinal
عدد وصفی یاترتیبی
descriptive
وصفی وصف کننده
appositive
وصف کلمه وصفی
ordinal data
داده ترتیبی یا وصفی
particpially
بصورت وجه وصفی
shook
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
ablest
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
wire roll
نوعی سیم خاردار تاشو برای ساختن موانع ضد مکانیزه
plantable lanceolata
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمی رود
able
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
dawns
اغاز اغاز شدن
dawn
اغاز اغاز شدن
dawning
اغاز اغاز شدن
dawned
اغاز اغاز شدن
batcher
دستگاهی که شن ماسه سیمان و اب را برای ساختن بتن را اندازه گیری میکند
participles
وجه وصفی مجهول صفت مفعولی
participle
وجه وصفی مجهول صفت مفعولی
bracket
رویارویی در مسابقه حذفی حرکت برای ساختن شکلی بصورت پرانتز روی یخ
chromel
الیاژی شامل اهن نیکل کرم برای ساختن ترموکوپلهای با حرارت زیاد
traditionary
نقلی
historical
نقلی
carry
رقم نقلی
carried
رقم نقلی
carrying
رقم نقلی
carries
رقم نقلی
past
ماضی
end around carry
رقم نقلی دورگشتی
carry propagation
پخش رقم نقلی
cascaded carry
رقم نقلی ابشاری
perfect tense
ماضی کامل
present perfect tense
ماضی قریب
past perfect
ماضی بعید
present perfect tense
ماضی کامل
preterit
زمان ماضی
knew
ماضی فعل Know
the preterite tense
ماضی مطلق
past perfect tense
ماضی بعید
perfect tense
ماضی قریب
past or preterite d.
ماضی مطلق
did not
ماضی منفی do
asynchronous computer
نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
propagated carry
رقم نقلی پخش شده
carry lookahead
با پیش بینی رقم نقلی
end around carry
رقم نقلی دور گشتی
present progressive
ماضی قریب استمراری
pluperfect
فعل ماضی بعید
aorist
ماضی غیر معین
hung
زمان ماضی فعل
preterit
وابسته بفعل ماضی
leant
ماضی فعل lean
wobble pump
پمپ دستی در کابین خلبان برای وارد ساختن فشار اولیه به سوخت قبل از استارت موتور پیستونی
bade
زمان ماضی فعل bid
ran
زمان ماضی فعل run
hove
زمان ماضی فعل heave
ground
زمان ماضی فعل grind
grew
زمان ماضی فعل grow
felt
:زمان ماضی فعل feel
flew
زمان ماضی فعل fly
left
: زمان ماضی فعل leave
tore
زمان ماضی فعل tear
rang
زمان ماضی فعل ring
led
زمان ماضی فعل lead
traditinal
مبنی بر حدیث یاخبر روایت شده نقلی
addition
عمل جمع بدون بیت یا کلمه نقلی
scripturalism
اعتقادبه نص کتاب مقدس دلبستگی بدلائل نقلی
additions
عمل جمع بدون بیت یا کلمه نقلی
aoristic
وابسته به زمان ماضی غیر معین
had
زمان ماضی واسم مفعول فعل have
founds
زمان ماضی واسم فعول find
i wish you would go
بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
found
زمان ماضی واسم فعول find
bad
زمان ماضی قدیمی فعل bid
building block principle
طراحی سیستم برای ساختن سیستم بزرگتر modularity
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
met
زمان ماضی واسم مفعول فعل meet
should
زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
fought
زمان ماضی واسم مفعول فعل fight
sennit
علف صاف یا حصیریا پوست درخت یا برگ خرماکه برای ساختن کلاه حصیری وخانههای حصیری بکارمیرود
sennet
علف صاف یا حصیریا پوست درخت یا برگ خرماکه برای ساختن کلاه حصیری وخانههای حصیری بکارمیرود
primary tenses
زمانها یاصلی و گذشته وماضی قریب و ماضی بعید
deceleration time
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
wattle
ترکه برای ساختن سبد ترکه
perfect infinitive
مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
registering
ثباتی که حاوی شماره بیت وضعیت است مثل پرچم رقم نقلی صفریاسرریز
register
ثباتی که حاوی شماره بیت وضعیت است مثل پرچم رقم نقلی صفریاسرریز
registers
ثباتی که حاوی شماره بیت وضعیت است مثل پرچم رقم نقلی صفریاسرریز
bridges
دهنه اسب نوار یا چرم در انتهای چوب بازی لاکراس پل ساختن دست برای زدن گوی بیلیارد فاصله بین سوراخهای گوی بولینگ
bridge
دهنه اسب نوار یا چرم در انتهای چوب بازی لاکراس پل ساختن دست برای زدن گوی بیلیارد فاصله بین سوراخهای گوی بولینگ
bridged
دهنه اسب نوار یا چرم در انتهای چوب بازی لاکراس پل ساختن دست برای زدن گوی بیلیارد فاصله بین سوراخهای گوی بولینگ
indicator
ثبات یا بیت علامت که وضعیت پردازنده و ثباتهایش را نشان میدهد مثل رقم نقلی یا سرریز
processor
کلمهای که حاوی تعدادی بیت وضعیت مثل پرچم رقم نقلی , صفر و سرریز است
He is looking for trouble.
دنبال شر می گردد
unsettling
آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
The earth moves round the sun .
زمین بدور خورشید می گردد
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
reductase
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
covenants
که بین طرفین مبادله می گردد
covenant
که بین طرفین مبادله می گردد
Spint not against heaven,it will fall back in thy .
<proverb>
بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
dedication
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Everything goes back to its origin .
<proverb>
باز گردد به اصل خود هر چیز .
dedications
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
pronounced
معلوم
assignable
معلوم
obvious
معلوم
sharp cut
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
معلوم شد که ...
to the fore
معلوم
given
معلوم
definite
معلوم
known
معلوم
indistinct
نا معلوم
illiquid
نا معلوم
invisible
نا معلوم
inevidence
معلوم
the active voice
معلوم
intelligible
معلوم
overt
معلوم
determinate
معلوم
active
معلوم
highest
عملی که در آن افزودن رقم نقل به جمع کننده باعث رقم نقلی خروجی شود
highs
عملی که در آن افزودن رقم نقل به جمع کننده باعث رقم نقلی خروجی شود
high
عملی که در آن افزودن رقم نقل به جمع کننده باعث رقم نقلی خروجی شود
bargain hunter
کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
riffle
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
proteranthous
دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
riffled
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
delays
دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delaying
دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delay
دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
save all
چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
riffles
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
It was inappropriate to make such a remark .
مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
register
ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
Unless otherwise stated .
مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
registering
ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
registers
ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
cascade carry
وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
to bring tl light
معلوم کردن
familiarised
معلوم کردن
to come to light
معلوم شدن
familiarises
معلوم کردن
familiarising
معلوم کردن
evidently
از قرار معلوم
given conditions
شرایط معلوم
familiarize
معلوم کردن
discernibly
بطور معلوم
ascertains
معلوم کردن
to make known
معلوم کردن
To make known . To signify .
معلوم کردن
manifestly
بطور معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
از قرار معلوم ...
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
vaguer
غیر معلوم
ascertain
معلوم کردن
ascertained
معلوم کردن
the date was not specified
تاریخ ان معلوم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com