English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
anasarca ورم تقریبا شدید پشام
Other Matches
fervour حرارت شدید اشتیاق شدید
fervor حرارت شدید اشتیاق شدید
not much of <idiom> تقریبا بد
just about <idiom> تقریبا
by a تقریبا
nears تقریبا
nearing تقریبا
nearest تقریبا
nearer تقریبا
neared تقریبا
near- تقریبا
near تقریبا
feckly تقریبا
all but تقریبا
about two years تقریبا`
about <adv.> تقریبا
practically تقریبا"
almost تقریبا
approximately تقریبا
much تقریبا
roughly تقریبا"
some تقریبا
inexactly تقریبا
well nigh تقریبا
sort of تقریبا
approx تقریبا
proximately تقریبا"
wellnigh تقریبا
pretty much تقریبا
next door to تقریبا
nearly تقریبا
well-nigh تقریبا
nighly تقریبا
circa تقریبا
roughly <adv.> تقریبا
about two years تقریبا` دو سال
scarcely ever تقریبا هیچوقت
squarish تقریبا مربع
near vertical تقریبا عمودی
approximately تقریبا به درستی
subovate تقریبا بیضی
semis تقریبا نصف
semi تقریبا نصف
sort of <idiom> تقریبا تا یک حدی
gravel blind تقریبا کور
next to impossible تقریبا نشدنی
nip and tuck تقریبا برابر
around 3 in the morning تقریبا ساعت ۳ صبح
disobedience تقریبا" معادل desertion
nigh تقریبا نزدیک شدن
thereabout درهمان نزدیکی تقریبا
it is much the same تقریبا همان است
go near to do something تقریبا کاری را کردن
nlq کیفیت تقریبا" عالی
approximating آنچه تقریبا درست است
approximated نه دقیق ولی تقریبا درست
approximate نه دقیق ولی تقریبا درست
It's about 2 miles from ... آن تقریبا 2 مایل دور از ... است.
about as high تقریبا` همان اندازه بلند
two cents <idiom> تقریبا هیچ ،چیزی بی ارزش
roughly speaking تقریبا بدون رعایت دقت
approximates نه دقیق ولی تقریبا درست
whyŠthere is the answer شرط در امده تقریبا معنی میدهد
side cast پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
The book runs to nearly 600 pages. این کتاب تقریبا بالغ بر ۶۰۰ صفحه می شود.
jetstream باد تقریبا افقی با سرعت بیش از 08 کیلومتر بر ساعت
fjeld فلات مرتفع وصخره داری که تقریبا هیچ درختی نداشته باشد
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
hyperpyrexia تب شدید
high wrought شدید
diametrical شدید
diametric شدید
incontrollable شدید
extensive شدید
draconic شدید
boisterous شدید
acute شدید
sweltering شدید
intensive شدید
tough شدید
two fisted شدید
tougher شدید
forcible شدید
drastically شدید
stalwart شدید
grievous شدید
violent شدید
severe شدید
severer شدید
severest شدید
vehemently شدید
vehement شدید
stalwarts شدید
vigorous شدید
drastic شدید
strenuous شدید
towering شدید
climacteric <adj.> شدید
rugged شدید
intense شدید
rigorous شدید
inclement شدید
toughest شدید
keen شدید
sopping شدید
raging شدید
slashing شدید
keenest شدید
nihilism شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
high rate discharge تخلیه شدید
high order detonation انفجار شدید
workout کار شدید
high explosive سوختار شدید
sthenic شدید نیرومند
hard مشکل شدید
vehemence غضب شدید
workout ورزش شدید
hardest مشکل شدید
harder مشکل شدید
galloping inflation تورم شدید
violent wind باد شدید
hyperinflation تورم شدید
pash باران شدید
exquisite شدید سخت
passion تعصب شدید
salvo افهاراحساسات شدید
rush حرکت شدید
gird ضربه شدید
rumbustious سخت شدید
salvoes افهاراحساسات شدید
schwarmerei احساسات شدید
hypersensitivity حساسیت شدید
heaviest شدید پرزور
slat ضربه شدید
actude conditions شرایط شدید
boomed رونق شدید
advertising blitz تبلیغات شدید
aggravator شدید کننده
penchant میل شدید
boom رونق شدید
heavies شدید پرزور
heavier شدید پرزور
heavy شدید پرزور
rushing حرکت شدید
rushed حرکت شدید
slats ضربه شدید
workout تمرین شدید
impetuous تند و شدید
rain cats and dogs <idiom> باران شدید
revulsion تنفر شدید
rain shower باران شدید
workouts تمرین شدید
workouts کار شدید
clavus سردرد شدید
workouts ورزش شدید
booms رونق شدید
chronic شدید گرانرو
booming رونق شدید
an intensive particle ادات شدید
bedlam اشتباه شدید
violent pain درد سخت یا شدید
hunger for data میل شدید به داده ها
hunger for power [craving for power] میل شدید به قدرت
yerk حرکت سریع و شدید
nosediving نزول شدید کردن
escalate شدید کردن یا شدن
nosedives نزول شدید کردن
nosedives نزول شدید یا ناگهانی
nosedived نزول شدید کردن
nosedived نزول شدید یا ناگهانی
nosedive نزول شدید کردن
nosedive نزول شدید یا ناگهانی
hardball رقابت شدید و بیرحمانه
groundswell طغیان شدید دریا
goings-over عیب جویی شدید
going-over عیب جویی شدید
escalating شدید کردن یا شدن
escalates شدید کردن یا شدن
escalated شدید کردن یا شدن
nosediving نزول شدید یا ناگهانی
impacts اصابت اثر شدید
hyperirritable دارای حساسیت شدید
sterner سخت و محکم شدید
sternest سخت و محکم شدید
pathetic دارای احساسات شدید
hyperdeflation انقباض پولی شدید
high explosive shell گلوله محترقه شدید
stern سخت و محکم شدید
maelstrom طوفان یا گرداب شدید
impact اصابت اثر شدید
did you hurt your self a ایاهیچ اذیت شدید
die پارو زدن شدید
burst advertising شروع تبلیغات شدید
yen تمایل رغبت شدید
sterns سخت و محکم شدید
high explosive ماده منفجره شدید
fanatical دارای احساسات شدید
fanatics دارای احساسات شدید
fanatic دارای احساسات شدید
zing جیغ شدید وتند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com